های بیچز😊✋
خب خب من بازم میخوام غر بزنم😂
عااااااقا عااااااااقا
چرا ووتا کمه؟چرا دوسش ندارین؟
چراااااااا؟
چرا به کسی معرفی نمیکنین؟
چرا کسیو تگ نمیکنین؟
چرا کامنت نمیذارین؟
و در اخر
چرا انق خرابین؟!😒اره خلاصه بریم که زودتر به جاهای حساسش برسیم😎
*
*
*زین: خب منتظرم!
با همون لحنِ حق به جانبِ همیشگیش حرف زد..روی مبل نشسته بودُ اخم کمرنگی بین ابروهاش جا گرفته بود..
هری: داری عصبیم میکنی زین
هری سعی کرد خشمش رو نشون نده لب باز کرد و کلمه هارو پشت هم ردیف کرد..زین: ذره ای هم برام اهمیت نداره عصبیت میکنم یا هرچی.. یه سوال فاکی ازت پرسیدم و ازت یه جواب سر راست میخوام.. درکت نمیکنم هری!
هری کلافه به اون پسر که روی مبل خونش نشسته بودُ بدونِ در نظر گرفتن هیچی فقط پشت هم سوالای مزخرفش رو میپرسید نگاه کرد..
هری: دقیقا زین! تو درک نمیکنی و من هیچ وظیفه ای ندارم که بهت توضیح بدم پس لطفا از این بحث لعنتی بکش بیرون!
اخر جملش رو با صدای بلندی گفتُ رگ های متورم روی گردن و شقیقه هاش نشون میداد اصلا زمان خوبی برای بحث کردن نیست..
زین: باشه..باشه من این بحثُ تمومش میکنم ولی.. بیخیالش نمیشم!
با حرصِ واضحی زمزمه کردُ از جایی که نشسته بود بلند شد و سمت بالکن رفت تا سیگاری بکشه..
هری ارنج دستشو روی دسته مبل گذاشتُ با کف دستاش موهاشُ چنگ میگرفت و گاهی با انگشتاش شقیقه هاشو فشار میداد..
این عصبانیتِ یهویی اذیتش میکرد ولی دستِ خودش نبود..
خشمی که ناخوداگاه توی وجودش رشد میکرد باعث میشد حرفایی بزنه که نمیخواد..
کاری انجام بده که دوست نداره..
برای همین سعی میکنه وقتی عصبیه تنها باشه و کسی اطرافش نباشه..لیام: بیا این آبُ بخور.. اروم باش مرد اون فقط نگرانته
هری لیوانُ به لباش نزدیک کردُ یک نفس همه ی اون رو خورد..حس میکرد گلوی خشک و داغش تازه اجازه ی نفس کشیدن پیدا کردن..
همونطور که لیوانو به لیام برمیگردوند دوباره به مبل تکیه دادُ چشماشو بست..
هری: میدونم لیام..باور کن میتونم بفهمم خب؟
منتها کمی فرصت میخوام!

YOU ARE READING
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed