این روزا اپ کردن خیلی برام مشکل شده
شماهم همکاری کنین
ووت و کامنت یادتون نره
بهم انرژی بدین ^-^*
*
بی حوصله و ناامید از همه چی چشم های خسته و قرمزش رو به دور ترین وعمیق ترین نقطه ای که مدنظرش بود دوخت..
بعد از دقایقی به آسمون سیاه بالای سرش نگاه کرد..
خیره شدن به سیاهی شب..یه زمانی براش خیلی لذت بخش بود!
وقتی بعداز کلی دعوا با پدرش خسته و شکست خورده به آسمون نگاه میکرد و نجات دهنده اون روز هاش هم همراهیش میکرد بهترین روزای عمرش بود..
نیمه های شب بدون این که کسی متوجه شه به بیرون میرفت و وقتش رو با اون پسر میگذروند..
برای اون خط قرمز هاش رو نادیده میگرفت!حسرت خوردن برای گذشته ای که خودت با دست های خودت دفنش کردی..فقط باعث به درد اومدن قلبت میشه!!
چشم هاشو بست و نفس عمیقی کشید..
روری همون تکه سنگی که نشسته بود دراز کشید!!نشستن کسی رو کنار خودش حس کرد اما چشماشو باز نکرد..
زین: هنوزم یادته کجا باید پیدام کنی..!
همونطور که چشم هاشو بسته بود زمزمه کرد..
لیام: هنوزم اینجا آرومت میکنه..
اون هم متقابلا زمزمه کرد و به روبرو خیره موند
زین چیزی نگفت و چشم هاشو باز کرد..
به نیم رخ مرد کنارش نگاه کرد و جز به جز اعضای صورتش رو از نظر گذروند..لیام نگاهشو برگردوند و به چشم های خیره زین نگاه کرد..
هردوشون به هم خیره شده بودن و هیچکدوم سعی نمیکردن ارتباط چشمیشون رو قطع کنن..لیام: هنوزم چشم هات زیبان!
بدون اینکه اختیاری روی حرفاش داشته باشه با پایین ترین صدای ممکن زمزمه کرد..
اما زین شنید..شنید و بعد از همه اون ماجرا ها بازم قلبش با حرفای اون پسر به تپش در اومد..
زین آروم نگاهشو از چشم های خیره و عمیق لیام برداشت و دست هاشو زیر سرش گذاشت..
زین: یه چیزی هست که نمیشه جلوشو بگیری
هرچقدر تلاش کنی..هر اندازه که دلت بخواد
بازم نمیتونی متوقفش کنی..اینارو درک نمیکنی نه تا زمانی که مجبور به "اجبار" نشی!!همونطور که چشم های طلایی رنگش رو روی آسمون بالای سرش میگردوند شروع به حرف زدن کرد..

DU LIEST GERADE
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed