ملاقات کردن چشم های خسته و بی قرارت با موجود شیرینی که خودش رو از سرما روی کاناپه ی گوشه ی سالن جمع کرده و با لب های کمی از هم باز شده و اخمای کوچیکی که روی پیشونیش جا خوش کرده بود زیر لب داخل خواب غرغر های ریزی میکنه..
میتونه روز بد و نفرت انگیزت رو به روز زیبا و دوست داشتنی ای تبدیل کنه..زیباییِ نمایش رو به روت میتونست روزت برای زوز ها و حتی سال ها بسازه..
چی میتونست قشنگ تر از صورت معصوم دوست داشتنی لویی تویِ خواب باشه؟پتویی که از طبقه بالا اورده بود و روی بدن جمع شده از سرمای لویی گذاشت...بالشت کوچیکی زیر سرش گذاشت تا گردن ظریفش بعداز بیدار شدن درد نگیره...
بعداز زیاد کردن حرارت گرمای خونه با شیفتگی پایین کاناپه نشست و بهش خیره شد..
دستش رو بدون اتلاف وقت لا به لای موهای ابریشمی پسرک گذاشت و نوازشش کرد..
خستگی روز و یاداوری حماقت های گذشته فقط به نگاه کردن به اون پسر میتونست هم بدترش کنه و هم بهترش..درد و درمانِ هری...داخل وجودِ شیرین لویی خلاصه شده بود!!
لویی برای هری یک آرزو بود..
یک آرزوی از دست رفته و بر باد رفتهو آرزوها همون حسرت هایی هستن که انسان ها دچارش میشن!!
به حرکت دست هاش ادامه داد و گاهیم بوسه های ریز و با علاقه ای روی کتف پسرش میذاشت..
هیچ چیزی نمیتونست جلوی شدت علاقه ای که داخل قلب اون مرد ریشه دوونده بود رو بگیره..یک قطره از اشک های اون پسر مرد بزرگ و بلند قد رو به مرز جنون میرسوند..
اشک های درشت و چشم های معصومِ نابیناش!!
هری آرزو میکرد کاش میشد چشم های خودش رو به اون پسر هدیه میداد..همین که اون پسر با چشم های خوشگل و زیباش میتونست لبخند بزنه برای هری کافی بود!!
*
*
*
گرفتگی ناحیه پشت گردنش باعث شد چشم هاشو با کلافه و درد باز کنه و ناله ی ارومی از لب هاش خارج شه..
دستش اروم به پشت گردنش رسوند و کمی همونجا نگه داشت و چشم هاشو از دردش بست..
هری که بعد از نگاه کرد به لویی همونجا پایین کاناپه خوابش برده بود با تکون هایی که لویی خورده بود چشم هاشو باز کرد..
با دیدن دردی که توی چهره پسرک واضح مشخص بود زود روی زانوهاش نشست..هری: عزیزم..گردنت درد گرفته
دستتو بردار تا چکش کنم!!حتی شنیدن صدای نگران هری هم باعث نشد چشم هاشو باز کنه..
هری: داری نگرانم میکنی لویی..
چشم هاتو باز کن!بعد از تموم شدن حرفش دستش رو اروم روی دست لویی که پشت گردنش بود گذاشت و کنارش زد..
![](https://img.wattpad.com/cover/154687791-288-k887219.jpg)
YOU ARE READING
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed