خستم،گشنمه،عصبیم😐
همین الان گرفتم نوشتم که انقدر غر نزنین
خداشاهده کامنتا و ووتا مثل پارت قبل
باشه بهتون تجاوز میکنم.برین بخونین.
*
*
*
پک عمیقی به سیگارش زد و چشم های خمار از مستیش رو روی هم فشار داد،
خاصیت الکل فراموش کردنه اما چرا اون فراموش نمیکرد بلکه بیشتر به سمت چیزی که نمیخواست بهش فکر کنه کشیده میشد؟
دیگه حتی الکل هم براش بی فایده شده بود و اون هیچوقت سیگار کشیدن بعد از مستی رو دوست نداشت اما حالا چهارمین سیگاری بود که داشت پک های عمیقی بهش میزد.
این روز ها زندگیش شده بود انجام داد کارهایی که بهش علاقه ای نداشت اما مجبور بود انجامش بده.
با همون حال بدو مستیِ بیش از حد خودش رو به خونه رسوند و خودش رو روی کاناپه پرت کرد و دراز کشید،
چشم های خسته و خمارشو به سقف دوخت و نفس عمیقی کشید،خودش از بوی نفسش که با الکل مخلوط شده بود کلافه میشد.
سرش درد و میکرد و خونه دور سرش میچرخید،زندگی همیشه اینقدر سخته؟
همیشه انقدر باید توی لجن دست و پا بزنه و حتی خسته تر از اونی باشه که خودش رو از این همه کثافت نجات بده؟
دلتنگ تر از همیشه بود،دلش بیقرار تر از هر زمان دیگه ای بود و نمیدونست با این حجم از غمی که توی قلبش سنگینی میکنه،باید چیکار کنه.
گوشیش رو توی دستش گرفت و شروع کرد به دیدن عکسای کسی که دلش عجیب هواشو کرده بود
پسر کوچولوی همیشه غمگینش.
به چشم هاش توی عکس خیره شد،به موهای نرم و فندقیش،اون پسر روزی دلیل مرگش میشه.
بی اختیار به شماره ش خیره شد و لب های خشکشو تر کرد،نفس عمیقی کشید و سرش هنوزم از حجم زیاد الکل درد میکرد.
خودش شمارشو عوض کرده بود،پس اگه زنگ میزد ممکن نبود لویی بشناستش؛
بی اختیار شمارشو گرفت و با دستای لرزون گوشیو کنار گوشش نگه داشت،بعد از خوردن دوتا بوق میخواست قطع کنه که صدای نازک و خواب آلودش باعث شد قلبش با سرعت زیادی تو قفسه سینش بتپه.لویی: بله؟
همین یک کلمه ی کوچیک تمام مقاومتای هری رو شکوند و چشم هاشو پر کرد، نفس های کشدار میکشید و قلبش درد گرفته بود،
اشکاش روی گونه ش ریختن و چشم هاشو محکم بست،از اون طرف لویی متعجب شده بود که چرا کسی حرف نمیزنه و گوشش رو محکم چسبونده بود و وقتی صدای نفس های شخصی رو شنید،دستش رو محکم روی قلبش گذاشت..
BINABASA MO ANG
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed