الله اکبر من بازم اپ کردم،
طاقت ندارم خو...و اینکه وقتی من اینقدر مهربون شدم که زود اپ میکنم شمام یکم مهربون باشین و کامنت بذارین وگرنه گشنمه همتونو میخورم😭
دو پارت قبل ووتاش افتضاحه و حدس بزنین چرا؟ چون زود اپ کردم😐
امیدوارم ووت و کامنتا زیادتر شه چون پارت بعد آمادست،نمیدونم چه مرگم شده پشت هم دارم مینویسم ولی تا به ووت و کامنت دلخواه نرسم،هرگز اپ نخواهم کرد.
*
*
*
لب هاشو با زبونش تر میکنه و با تردید و دودلی جلو میره،کنار لیام روی نیمکتی که گوشه ی حیاط خونه لویی بود میشینه؛هردو سکوت کرده بودن و لیام سیگار میکشید،زین به نیم رخش نگاه کرد که چطور دودهای وحشی از بینی و لب های نیمه بازش بیرون میاد،
زین: نکش.
زمزمه میکنه و لیام بهش نگاه میکنه،تو چشماش خیره میشه و لبخند کجی میزنه؛
سیگارو با گوشه ی نیمکت خاموش میکنه..زین لبخند میزنه و آب دهنش رو قورت میده،حرف زدن براش مشکل میشه اما میدونست که باید حرف بزنه.
زین: لویی میگه من دارم راهِ اشتباهی رو میرم.
آروم شروع به حرف زدن میکنه و به روبرو خیره میشه
لیام: نظر خودتم همینه؟
بدون اینکه بپرسه چه راهی ،توی حرف زدن همراهیش کرد،اون فهمیده بود پسرش برای حرف زدن تردید داره؛
زین: نمیدونم،گیجم...نظر تو چیه؟دارم راهو اشتباه میرم؟
میپرسه و به نیم رخ لیام خیره میشه،لیام سرشو بر میگردونه و اونم به چشمانش خیره میشه و حرفی نمیزنه
زین: ممکنه توی این راهی که دارم میرم یه روزی برای همیشه از دستت بدم؟
مردمک چشم هاش میلرزید و منتظر جوابی بود تا لیام بهش بده،
لیام نگاهش میکرد و میدونست باید حقیقت رو بگه
لیام: میگن هرچی یه راهو ادامه بدی و تو فکر و ذهنت امیدوار باشی که یه روزی تموم میشه،این تلقین باعث میشه راه طولانی تر شه...انقدر طولانی که نمیتونی متوقفش کنی و در این بین خودت به این راه رفتن و این تلاش های بیهوده عادت میکنی؛توام تو این راه به نداشتن من عادت میکنی و یاد میگیری و میفهمی بدون من میتونی پس..همچنان به راهت ادامه میدی.
.
بعد از تموم شدن حرفش به روبرو خیره شد و سیگار دیگه ای روشن کرد،

YOU ARE READING
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed