"43"

2.6K 648 442
                                    

الله اکبر من بازم اپ کردم،
طاقت ندارم خو...

و اینکه وقتی من اینقدر مهربون شدم که زود اپ میکنم شمام یکم مهربون باشین و کامنت بذارین وگرنه گشنمه همتونو میخورم😭

دو پارت قبل ووتاش افتضاحه و حدس بزنین چرا؟ چون زود اپ کردم😐

امیدوارم ووت و کامنتا زیادتر شه چون پارت بعد آمادست،نمیدونم چه مرگم شده پشت هم دارم مینویسم ولی تا به ووت و کامنت دلخواه نرسم،هرگز اپ نخواهم کرد.

*

*

*


لب هاشو با زبونش تر میکنه و با تردید و دودلی جلو میره،کنار لیام روی نیمکتی که گوشه ی حیاط خونه لویی بود میشینه؛

هردو سکوت کرده بودن و لیام سیگار میکشید،زین به نیم رخش نگاه کرد که چطور دودهای وحشی از بینی و لب های نیمه بازش بیرون میاد،

زین: نکش.

زمزمه میکنه و لیام بهش نگاه میکنه،تو چشماش خیره میشه و لبخند کجی میزنه؛
سیگارو با گوشه ی نیمکت خاموش میکنه..

زین لبخند میزنه و آب دهنش رو قورت میده،حرف زدن براش مشکل میشه اما میدونست که باید حرف بزنه.

زین: لویی میگه من دارم راهِ اشتباهی رو میرم.

آروم شروع به حرف زدن میکنه و به روبرو خیره میشه

لیام: نظر خودتم همینه؟

بدون اینکه بپرسه چه راهی ،توی حرف زدن همراهیش کرد،اون فهمیده بود پسرش برای حرف زدن تردید داره؛

زین: نمیدونم،گیجم...نظر تو چیه؟دارم راهو اشتباه میرم؟

میپرسه و به نیم رخ لیام خیره میشه،لیام سرشو بر میگردونه و اونم به چشمانش خیره میشه و حرفی نمیزنه

زین: ممکنه توی این راهی که دارم میرم یه روزی برای همیشه از دستت بدم؟

مردمک چشم هاش میلرزید و منتظر جوابی بود تا لیام بهش بده،

لیام نگاهش میکرد و میدونست باید حقیقت رو بگه

لیام: میگن هرچی یه راهو ادامه بدی و تو فکر و ذهنت امیدوار باشی که یه روزی تموم میشه،این تلقین باعث میشه راه طولانی تر شه...انقدر طولانی که نمیتونی متوقفش کنی و در این بین خودت به این راه رفتن و این تلاش های بیهوده عادت میکنی؛توام تو این راه به نداشتن من عادت میکنی و یاد میگیری و میفهمی بدون من میتونی پس..همچنان به راهت ادامه میدی.

.

بعد از تموم شدن حرفش به روبرو خیره شد و سیگار دیگه ای روشن کرد،

Look at me [L.S]Where stories live. Discover now