لویی: مدتی میشه که ازتون بیخبر بودم.. معذرت میخوام
لبخند زد و دستش رو به جلو حرکت داد تا نوازششون کنه..
لویی: باید درکم کنین.. سرم شلوغه و وقتی برمیگردم خیلی خستم.. اِلن هم رفته و معلوم نیست کی برگرده.. اما قول میدم از این به بعد دیگه ازتون غافل نشم خب؟
با لبخند رو به گل هاش گفت و به نوازش کردنشون ادامه داد...
لویی: امروز خیلی زیبا و خوشبو به نظر میرسی سرخ !!
به یکی از گل هایِ مورد علاقه اش که رنگِ قرمز پررنگی داشت گفت و سرشو به پایین خم کرد و گلبرگ هاش رو بوسید..
لویی: من نمیتونم ببینمتون اما حستون میکنم پس تعجب نکنین..!!
خنده ریزی کرد و پاهاش رو که از جمع شدن درد گرفته بود کمی دراز کرد با دستاش ماساژ داد..
قهوه داغ رو به لب هاش نزدیک کردُ کمی ازش نوشید..
از طعمِ تلخِ قهوه لبخند پررنگی زد دوباره از قهوه ش نوشید..تلخی ها شاید بد باشن اما حقیقتن..
وقتی به قهوه ت شکر اضافه کنی , پس فایده قهوه خوردن چیه؟!
تو داری بخاطرِ طعمِ شیرین شکر قهوه مینوشی نه خودِ قهوه..قهوه تلخه..باید تلخ نوشیده بشه..تلخ پسندیده بشه!
مثلِ ما انسان ها..
دوست داریم دروغ بشنویم..بازی داده بشیم
از حقیقتِ تلخ فرار میکنیم!!یک "دوستت ندارم" بهتر از دوستت دارم های دروغه..
نابود شدنِ علاقت نسبت به کسی که برات ارزش قائل نیست بهتر از نابودن شدنِ باور هاته..
تو با باور هات زندگی میکنی نه احساساتت..
احساس داشتن قشنگه..
اما نه به شرطِ اذیت شدنت!!نذار از ضعفت استفاده کنن و باور هاتو نابود کنن!
آدم ها با باور هاشون قوی میمونن!برایِ خودت
باور هات
علایقت
احساست
روحت
جسمت
ارزش قائل شو!تلخی هارو پشت سر بذار و بهشون پوزخند بزن!!
احساساتِ مزخرف رو نادیده بگیر و برای خودت زندگی کن!آهی کشیدُ فنجون قهوه رو کنارش گذاشت موبایلش رو برداشت واهنگ ملایمی پلی کرد..
روی سبزه های زیرِ بدنش دراز کشیدو چشماش بست..لویی: متاسفم ولی من عاشقِ چیزای تلخم..!!
*****************
بهش خیره شده بود..
بدون هیچ لبخند یا اخمی بین ابرو هاش..
فقط بهش نگاه میکرد..نگاه کردن به آدمی که داره با گل ها حرف میزنه و ریز ریز میخنده..
خیلی زیباست مگه نه؟!اما چرا هری چهرش خنثی بود و چیزی نمیگفت؟!
چرا فقط عمیق بهش خیره شده بود؟خودشم واسه این کار دلیلی نداشت...

STAI LEGGENDO
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed