"15"

3.3K 681 288
                                    

قبل از شروع پارتِ جدید پارت قبلُ بخونین!
______________________________________

دیوار های سرد و سفیدِ بیمارستان اولین چیزی بود که بعد از به هوش اومدن توجهشو جلب کرد..

اطرافش رو نگاه کوتاهی انداخت و به لیام که روی صندلی کناریش خواب بود نگاه کرد..

خودش رو کمی تکون داد تا بتونه رویِ تختی که روش دراز کشیده بود بشینه ولی با تیر کشیدنِ عمیقِ سرش اخ بلندی از لب هاش خارج شد..

لیام که بعد از خستگی زیاد چند دقیقه هم نشده بود به خواب رفته بود با صدای هری بیدار شدُ با دیدن وضعیت اون سریع به طرفش رفت..

لیام: هری..چیشده؟خوبی؟

هری اخم کرده بودُ یه دستش رو رویِ سرش قرار داده بود..

لیام: سرت درد میکنه؟..توی سرمت مسکنه..بذار تموم شه دردت اروم میشه

هری اروم سری تکون دادُ به همون حالت قبلی دراز کشید..

چشماشو بست و مچ دستش رو روی پیشونیش گذاشت..

هری: کی مرخص میشم؟

لیام: امشب رو باید بمونی

دستاشو از روی پیشونیش برداشت و چشماشو باز کرد..

هری: اما نیازی به این ک...

لیام: هست!

تحکم صدای لیام باعث شد هری کمی بهش نگاه کنه و با کلافگی چشماشو بچرخونه..

هری: میخوام برم حیاط..اینجا احساس میکنم دارم خفه میشم..

لیام: ولی بیرون هوا سرده..بارونم میباره

هری با حرص بهش نگاه کرد

هری: برام مهم نیست

لیام: پس منم باهات میام

هری اخمی کرد و با حرص بیشتری بهش نگاه کرد

هری: اگه دهنت رو ببندی و اینقدر حرف نزنی مشکلی باهاش ندارم

لیام توجهی به حرفای هری نکرد و با خونسردی همیشگیش سمت تخت حرکت کرد و سرمش رو که اخراش بود بررسی کرد..

برخورد اتصالِ ابر ها باهام و صدای بلندی که از اون ایجاد شده بود باعث شد هری کمی توی جاش بلرزه..

خواست حرف بزنه ولی قطع شدن یهویی برق ها دوباره سکوت کرد..

لیام: بذار برم ببینم مشکل از کجاست

لیام از اتاق خارج شدُ حالا اون تنها روی تخت دراز کشیده بود..
کمی توی جاش تکون خورد..از اینکه چند ساعت یک جا ثابت مونده بود عضله هاش احساس کوفتگی میکردن..

نمیدونست ساعت چنده و چقدر از اون موقع گذشته ولی احساس خوبی نداشت..

صدای بلند پی در پی رعد برق ها دردِ سرش رو بیشتر میکردن..

Look at me [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant