از لوک ات می خسته شدین که ووت و کامنتاتون کمتر شده؟
و هرجایی که از پارت قبل و کلا هرجایی از داستان که متوجه نشدین همینجا سوالاتتون رو کامنت کنین تا بتونم بهتون توضیح بدم؛
ظاهرا هنوز کسایی هستن که کاملا متوجه نشدن و بعضی از جاها براشون گنگ بود.*
*آه عمیقی میکشه و نگاهش میکنه
به صورت پیر و خسته اش خیره میشه
به صورتی که فقط و فقط به نقطه ی کوری زل زده..سال هاست حرفی نمیزنه و چیزی نمیشنوه
یا حداقل وانمود میکنه که نمیشنوه...پایین ویلچر میشینه و سرش رو روی پاهای ناتوانش میذاره؛ دلش تنگ شده...برای وقتایی که دست هاش رو بین موهاش حس میکرد.
وقتایی که اون با همه ناراحتی که توی چشم هاش داشت اونو میبوسید و نوازشش میکرد..
"دلم برات تنگ شده"
زمزمه میکنه و قلبش از این حقیقت که قرار نیست جوابی دریافت کنه به درد میاد.
هری: خستم مامان، خسته تر از اونیم که بتونم ادامه بدم، زندگی برام سخت شده؛ نمیتونم نفس بکشم..
تحمل ثانیه ها و دقیقه هایی که میگذره غیر قابل تحمل شده، حس میکنم پیر شدم، حس میکنم تو جوونی پیر شدم مامان.سعی میکنه اشک نریزه و چشم هاشو میبنده و نفس عمیق و کشداری میکشه
هری: یادمه قبل تر خیلی دوست داشتم تنها باشم، کسی دور و برم نباشه..خودم باشم و خودم؛ تحمل آدما برام سخت بود، صداهاشون عصبیم میکرد و دوست داشتم همیشه ازشون دور باشم؛
اما حالا..از تنهایی میترسم، از اینکه کسی اطرافم نباشه تا بهم یادآوری کنه وجود دارم میترسم.حالش خوب نبود، حالِ دلش اصلا خوب نبود
میخواست حرف بزنه، حرفایی که سال ها توی قلبش دفن کرده بود.هری: چندین سالِ میشنوی و وانمود میکنی نمیشوی، میبینی و انگار نمیبینی..مامان؟ چرا بخاطر اون ترکمون کردی؟ از دوست داشتن آدمی که دوستت نداشت خسته نشدی؟ چرا برامون نجگیدی؟
خسته شدم مامان، زندگی اونطوری نشد که آرزوشو داشتم، من آدمی نشدم که آرزوشو داشتی؛
من نمیخوام مثل مردی بشم که تو وادارمون میکردی بهش بگیم "بابا"
اما حالا که به خودم نگاه میکنم، اونو میبینماونو توی چشم های خودم میبینم
من ازش متنفرم، از وجودش، از تک تک لحظه هایی که باهاش گذروندم.چرا بخاطر بابا، سال ها وادارمون کردی لال بشیم، کر بشیم، کور بشیم..
چرا منو تبدیل به هیولا کردی مامان؟!
حرف زد...کنار مادری که سال هاست سکوت کرده بود، کنترل اشک هاش از دستش خارج شده و حالا لباس مادرش با اشک هاش خیس شده بود.

YOU ARE READING
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed