"40"

2.6K 645 305
                                    

ووت و کامنت برای یه نویسنده اهمیت چندانی نداره اما گاهی بهش نیاز داره، چون اون داره تلاش میکنه، ووت و کامنت و نظراتی که میدین باعث میشه اون قوی تر شه، با امید بیشتری ادامه بده؛
پس اگه جایی از داستان هست که خوشتون نمیاد یا نفهمیدین یا حس بدی دارین بگین
اگه خوشتون اومد و حس خوبی براتون داره  بازم تلاش کنین بگین
چون اینطوری من میتونم با خیال راحت تری ادامه بدم.

*

*

*

از درِ شیشه ای به حیاط نگاه میکنه و مردی رو میبینه که پشت بهش روی چمن ها نشسته و به روبرو خیره شده، نفس عمیقی میکشه و دستشو دور فنجون قهوه ش حلقه میکنه و به سمت جایی که مرد نشسته بود حرکت میکنه.

کنارش میشینه و قهوه رو به سمتش میگیره و مرد نگاهش میکنه، به چشمای شکلاتیش خیره میشه.
قهوه رو میگیره و کمی مینوشه، لیام لبخند میزنه و کتشو در میاره و روی شونه های خمیده پسر میندازه.

زین: سردم نیست.

زمزمه میکنه و از قهوه اش مینوشه، لیام حرفی نمیزنه و نفس عمیق دیگه ای میکشه.

زین: لویی دیگه به گل هاش رسیدگی نمیکنه، نگاه کن؛

به گلی که سمت راستشون بود اشاره میکنه

زین: خشک شده.

نگاهش روی گل ها خیره میمونه و لب های خشکشو با زبونش تر میکنه.

لیام: از هری..خبری نداری؟

میپرسه و به نیم رخ زین نگاه میکنه

زین: ندارم.


لیام سری تکون میده و چیزی نمیگه،رفتنِ یهویی هری و بی خبر بودن ازش عجیبه.

زین: لویی راست میگه؛ خسته نشدی؟

میگه و از قهوه ش مینوشه، به ته باغ که جز سیاهیِ شب چیزی نیست خیره میشه

زین: خسته نشدی انقدر غمگینی؟
انقدر غمگین به مردی نگاه میکنی که نگاهت نمیکنه؟

ادامه میده و قهوه رو کنار میذاره، کت لیام رو محکم تر دور خودش میپیچه؛
دروغ گفت، اون خیلی سردشه.

لیام: تو از نگاه کردنم به خودت، خسته شدی؟

همچنان به نیم رخ زیبای زین خیره بود و با هربار پلک زدن و حرکت مژه های بلندش خدارو بابت آفرینش این موجود شکر میکرد.

زین حرفی نزد و زانوهاشو تو بغلش گرفت، سرش رو روی زانوهاش گذاشت و به لیامی که بهش خیره بود نگاه کرد.

Look at me [L.S]Where stories live. Discover now