زین: پس...گفتی خونه گرفتی؟
پک عمیقی به سیگارش زد..دودش رو با حوصله بیرون دادُ سرش رو به نشونه تایید تکون داد..
زین: ولی میتونستی بیای اینجا پیش ما بمونی..
به زین نگاهِ کوتاهی انداخت و سیگارِ تمام شدش رو توی جا سیگاری گذاشت..
هری: بهتون سر میزنم..
زین به دوستش که بیخیال رویِ کاناپه دراز کشیده بود و سیگارِ چهارمش رو روشن میکرد چپ چپ نگاه کرد..
زین: میدونم بهمون سر میزنی..میگم چرا اینجا نموندی و رفتی خونه گرفتی؟
هری چشماشو چرخوند و بازم از سوالای زین که پشت هم میپرسید کلافه شده بود و حرفی نزد..
زین: میشه جوابمو بدی هری؟ چه دلیلی وجود داره که تو به خونه جدا بگیری وقتی ما اینجاییم؟!
هری واقعا از سوالای حق به جانب زین خسته شده بود و اعصابش بیشتر از لین کشش نداشت..
هری: شاید چون دوست پسرِ سابقت رفیقمه و اون نمیتونه اینجا به دیدنم بیاد؟
هری با بی رحمی جمله هاشو به زبون اوردُ سعی کرد بی تفاوت باشه ولی وقتی چشم های غمگینِ زین رو روبروش دید به خودش لعنت فرستاد..
هری: امم..هی ببین..
نمیدونست چی بگه و به زین که سرش پایین بود و با انگشتاش بازی میکرد نگاه کرد..
هری: فقط..متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم..خب امم چون..
با هول حرف میزد و نمیدونست چطور از گندی که زد خلاص شه..
زین نفس عمیقی کشید و سرش رو بالا اورد..زین: امشب اینجا میمونی؟
عملا بحثُ عوض کرد و به هری فهموند علاقه ای به ادامه دادن نداره..
هری: باید برگردم..
بعد از تمام شدن جملش نیم خیز شدُ و حالا روی کاناپه نشست..
نفس عمیقی کشیدُ سیگار نیم سوختش رو تویِ جا سیگاری انداخت..هری: متاسفم زین.. مواظب خودت باش !
زین سری تکون داد و لبخندِ کمر رنگی زد..
از خونه بیرون اومدُ به آسمون نگاه کرد که قطره های بارون داشت زمین رو خیس میکرد..
تویِ ماشین نشستُ به سمت خونه جدیدش که فقط دو تا کوچه با خونه لویی فاصله داشت حرکت کرد..از ماشین پیاده شدُ درُ اروم بست..بهش تکیه داد.. به قطره های بارون که روی لباسِ نازکش فرود میومد بی توجهی کردُ به خونه روبروش خیره شد..
سیگارش رو در اورد و تصمیم گرفت اخرین نخ سیگارِ تویِ پاکتُ بکشه..
از طعمِ گس سیگار توی دهنش خوشش میومد..

YOU ARE READING
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed