"30"

3.4K 630 301
                                    

دارد فرار می‌کند از عشق یا جنون
از آتشِ گرفته به هستیش، از درون
برگردد از هرآنچه که بوده‌ست تاکنون
این شعر را عوض کند از ابتدای "تو"

از گریه‌ای رها شده، با چشم بسته‌تر
با چهره‌ای شکسته و قلبی شکسته‌تر
با یک بلیط خسته و یک ساک خسته‌تر
دارد فرار می‌کند از ماجرای "تو"

با حوصله شعر موردعلاقش رو به پایان رسوند و لبخند شیفته ای به موجودِ شیرین کنارش نگاه کرد..

هری روی کاناپه نشسته بود و لویی سرش رو روی پاهای اون گذاشته بود..
چشم هاشو بسته بود و به شعرهایی که هری براش میخوند با دقت گوش میداد و گاهی لبخند میزد..

لبخند هری با چین های بامزه کنار چشم ها و کش اومدن لب های نازکِ صورتیش پررنگ تر شدن و با شیفتگی زیادتری بهش خیره شده بود..

لویی: بهم زل زدی!

با همون چشم های بسته زمزمه کرد و لب پایینشو اروم گاز گرفت تا لبخندش رو نشون نده..

هری: بهت زل زدم!

با لبخند گفت و نوک انگشت هاش رو روی چین های کنار چشم های لویی گذاشت و نوازش کرد..

لویی: صداتو دوست دارم

با لحن بامزه ای گفت و هری تک خنده ای کرد..

لویی چشم هاشو باز کرد و سعی کرد سرش رو جا به جا کنه تا پاهای هری خسته نشن..

به تقلا کردنش نگاه کرد و دستش رو به جلو حرکت داد و روی دستش گذاشت..

هری: میخوای بیای بغلم؟

آروم زمزمه کرد و لبخندی به لب های باز و چشم های گشاد شده لویی زد..

لویی: اممم , ف فکر کنم همی...

حرفش نصفه موند وقتی هری با عجله خودش رو تکون داد و شونه هاشو گرفت و مجبورش کرد بشینه

هری: بیا عزیزم

بعد بدون این که منتظر واکنش لویی باشه اونو به سمت خودش کشوند و کمکش کرد یکی از پاهاش طرف دیگه پاهای خودش بذاره و حالا لویی روی رون های هری نشسته بود و پاهاش دو طرف پاهای هری بودن...

هری لبخندی از پوزیشنی که بودن زد و دست های لویی که بی هدف کنار بدنش افتاده بودن رو گرفت و به خودش نزدیک ترش کرد و مجبورش کرد دست هاشو دور گردنش حلقه کنه..

بدن هاشون به هم چسبیده بود و لویی به بدن هری تکیه داد بود..
دست هاش دور گردن هری بود و سرش روی شونه هاش بود و لبخند هاش...
نشون میداد تا چه اندازه از این وضعیت راضیه..

نفس عمیقی کشید و بوی خوب موهای گربه کوچولوش رو داخل ریه هاش ذخیره کرد..

هری: میخوای از این به بعد برات شعر بخونم؟

Look at me [L.S]Where stories live. Discover now