قبلِ خوندن ووت بدین و کامنت بذارین!
درک نمیکنم چرا ووت و کامنت های دوتا پارت قبل اینقدر کمه!!میخوام بکنمتون دعوا😒
عصبیم کردین به حضرت عباسخلاصه اینکه من این همه زحمت نمیکشم که
ووت و کامنتا اینقدر کم باشه قهرم بخدا😒*
*
*آسمون تو دلِ شب با روشنایی ریزی که از ستاره ها به دست اومده بود و سکوتِ به جای اون منطقه ی خالی از هرچی میتونست آرامش رو به اون دو نفر انتقال کنه..
یک ساعتی از تمام شدن جشن میگذشت و حالا هری و لویی وقتی داشتن به خونه برمیگشتن تصمیم گرفتن کمی از هوای بیرون لذت ببرند..
هردوشون از ماشین پیاده شدن و بهش تکیه دادن..
هری به نقطه ای از آسمون خیره شده بود و لویی فقط داشت از این سکوت لذت میبرد..
بعد از مدتی چشمای سبزشو از آسمون گرفتُ سرشو به طرف لویی برگردوند..
به نیم رخش که سرشو بالا گرفته بودُ چشم هاشو بسته بود خیره نگاه کرد..
"داری چیکار میکنی هری؟حواست هست نمیتونی از خیره شدن بهش دست برداری؟ از کسی که ازت متنفره.."
صدا ها دوباره توی سرش شروع به حرف زدن کردن ولی هری..
بازم به اون موجودِ عجیبِ زیبا خیره شده بود..هری: وقتی کنارتم احساس خوبی دارم اما وقتی بهت خیره میشم..حقیقتا نفسم میبُره..
مثل همین الان که دارم بهت نگاه میکنم , الان که چشم های خسته اتو بستی و موهای فندقی رنگت که توی باد های ملایم تکون میخوره و لبخند تنبلی که گوشه ی لبات هک شده.. کاش فقط میتونستی به خودت نگاه کنی اونموقع حق رو به من میدادی که چطور دلم میخواد از هر ثانیه نفس کشیدنت , لبخند زدنت عکس بگیرمُ ساعت ها بهش خیره شم!!اعتراف های هری تویِ دلش هر روز و هر روز زیادتر میشدُ این احساسات برای خودش بیشتراز همه گنگ بود..
لویی: اونجا چی میبینی؟!
اروم حرف زدُ نمیدونست پسرِ کناریش دقیقه هاست بهش زل زده و چیزی جز اون نمیبینه..
هری: زیبایی!
خیره به اون زمزمه کرد و هیچکس قرار نبود بفهمه منظورش از زیبایی دقیقا خودِ لوییِ!
لویی: برام توصیفش میکنی؟!
با همون لبخند سوالشُ پرسید و حالا روشو کمی طرفِ هری کرده بودُ هری میتونست چشم هاشو واضح تر ببینه..کاش فقط میدونست لبخنداش چه بلایی سرِ دلِ هری میاره!!

DU LIEST GERADE
Look at me [L.S]
Fanfictionتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed