"19"

3.1K 691 317
                                    

انتظارت را میکشم مانند مادری در چشم انتظار فرزندش!

انتظارت را میکشم مانند عاشقی در انتظار معشوقش!

.

.

تا حالا به ارتفاع فکر کردین؟ هر نوع ارتفاعی..

بد ترین نوعش ارتفاع چشم هاست..
وقتی از ارتفاع چشم کسی سقوط کنی هیچ راهِ برگشتی وجود نداره , هیچ راهِ جبرانی وجود نداره..

اون پسرِ چشم طلایی روی مرتفع ترین جایِ لندن نشسته بودُ به نور های ریزی که از دور دسته ها چشمک میزد خیره شده بود..

مطمئنا هیچ توجهی به اطرافش نداشت و شدیدا تو فکر بود..
بعد از تماس با لویی ساعت ها گذشته بود
اون بارون و طوفان قطع شده بودن ولی
جرئت روبرویی با لویی رو نداشت..

میترسید.. حقیقتا میترسید
از این که نکنه از حرفاش ناراحت شده باشه..
نکنه.. نکنه تا ابد چشم های خوشگل برادرش خاموش شده باشن؟

اما میدونست باید برگرده پیشش..
چون قول داده بود..
زین آدمی نبود که بزنه زیر قولش..

فقط الان نیاز داشت کمی تو تنهایی بشینه و فکر کنه..

فکر های زیادی توی سرش در حال رشد کردن بودن..
هری چرا اونجا بود؟
چه نیازی به کار کردن داشت؟
و چرا به عنوان پرستار اونجا کار میکنه؟

و از همه مهم تر چرا پیشِ لویی؟!

اخمی بین ابروهاش جا گرفت..
یکم گیج کننده به نظر میرسید..

نفس عمیقی کشیدُ تصمیم گرفت برگرده..
حتما اون پسر الان کلی نگرانه و غصه خورده از این که زین هنوز برنگشته..

با نایل و لیام قبل از زنگ زدن به لویی حرف زده بود..
اون جوجه ی زرد پشت هم فحش دادُ بعد نفس عمیق کشیدُ بدون توجه به جوابِ اون گوشیُ به لیام داد..

و لیام..
اون مرد چطور این همه آرامش تو خودش جا داده بود؟
چطور با این همه بدی هنوزم ترس از دست دادنِ زینُ داشت؟

ترسِ از دست دادنِ کسی که قبلا ترکت کرد
میتونه کشنده ترین باشه..

لیام نمیتونه از زین متنفر باشه..
چون اون کسیِ که لیام میتونه با فکر کردن بهش به زندگیش ادامه بده..

با فکر کردن به کسی که با بی رحمی تمام ولش کرده..

لیام صبوره..
میتونه سال ها منتظر بمونه..
میتونه سال ها فقط با فکر کردن بهش ادامه بده..

و زین خسته شده..
از همه چی..از همه کَس..

حالا نمیدونه بین این همه خستگی چجوری خودش رو نجات بده..

لیام: برو ببینش!

همین..
گفتُ خداحافظی کرد..

********

Look at me [L.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora