همه چی خیلی یهویی اتفاق بود و لویی الان سرش روی پاهای الن بود و اون داشت موهای نرم پسرکش رو نوازش میکرد؛
لویی به آرومی چشم هاشو بسته بود و هیچ چیزی نمیتونست آرامشی که به وجودش تزریق شده بود رو به هم بزنه.
دستای تپل و پیرِ الن روی موهای نرم لویی در رفت و آمد بود و لویی با خودش فکر کرد چقدر دلش برای اون تنگ شده بود،چقدر دلش برای این آرامش تنگ شده بود،
الن لبخند به لب داشت و نمیدونست از خوشحالی چه واکنشی نشون بده،پسرش حالا میتونست ببینه،اینو وقتی فهمید که درِ خونشونو زد و لویی با خوشحالی بغلش کرد و فهمید اون شخص خود النِ،
حال الن خوب نبود،قلبش ضعیف شده بود و دکتراش امیدشونو از دست داده بودن،اما هرگز قرار نبود به پسر کوچولوش چیزی بگه تا مبادا اون غصه بخوره
فهمیده بود حال لویی خوب نیست و انگار گم شده،خودش رو گم کرده و حال و هوای غریبی داره،
از بعد ورودش با دیدن باغ گل های پژمرده و شلخته ی لویی فهمیده بود چیزی پیش اومده که لویی خستست،اونم خیلی زیاد که از گل هاش گذشته..
گذشتن گل ها اونم توسط لویی یعنی عمق فاجعه،و فاجعه زمانی عود کرد که لویی هیچ تلاشی برای خوب شدن نمیکرد،
ساعت ها گذشته بود و لویی با آرامشی که مدت ها ازش محروم بود به خواب رفته بود و چشم های خستشو بسته بود
پلکاش توی خوای میلرزید و دیگه توی خواب لبخند به لب نداشت و الن فهمید پسر کوچولوش خوابِ آرومی نداره؛
با همون زانو دردی که این روزا شدت زیادی پیدا کرده بود به سمت باغ رفت،تصمیم گرفت یکم به پسرش کمک کنه و به گل هاش رسیدگی کنه،با لبخندی که انگار قرار نبود هرگز پاک شه مشغول شد وقتی در آخر احساس کرد باغ جون دوباره ای گرفته لبخندش پررنگتر شد؛ اما یه چیزی هنوز کم بود و کمبودش به چشم میومد،اونم نبودِ لویی بود.
خونه دوباره بوی کاپ کیکای شکلاتی و توت فرنگی گرفته بود، دری که به باغ متصل میشد و باز گذاشت تا بوی گل های توی خونه راه پیدا کنن و حالا..
گوشه به گوشه ی خونه دوباره بوی خوبی به خودشون گرفته بودن." _تو برای من مثل یه سقفی الن،مبادا یه روزی ترکم کنیا،خونه خراب میشم،آوراه میشم و تو همین کوچه پس کوچه ها میمیرم،من بدون تو میمیرم پیرزن؛
کلمه آخر رو با خنده میگه و الن چشم غره میره با اینکه میدونه لویی نمی بینتش
_یه روزی اگه تونستم دوباره ببینم،دستتو میگیرم میبرمت یه جایی که فقط من باشم و تو،دریا باشه و گل،اما اگه نتونستم ببینم همینجا کنارت میشینم،با تو پیر میشم بعد با هم میمیریم،نذار تنهایی بمیرم."

KAMU SEDANG MEMBACA
Look at me [L.S]
Fiksi Penggemarتو قلب دردِ منی تو باعثِ درد منی ولی من لذت میبرم از این درد.. منِ مازوخیسمِ لعنتی!! *Completed