زمزمهی گرمی با نوای هاسکی و آشنایی توی گوشش پیچیید: دیدن اشک و آشفتگی انسانها از لذت های نابِ زندگیِ طولانیه منه...
این صدای پر نیشخند، ملودیِ شیطان بود...
آره...جوکر، خودِ خودِ شیطان بود.
روح سهون لرزید.نفس ملایمش رو از گوش سهون فاصله داد و با وجود همون خمیدگی اندک و همیشگی کمرش، میشه گفت صاف نشست و بی توجه به سهونی که نفس کشیدن رو از یاد برده بود، زبونش رو روی لباش کشید و ادامه داد: اوووم... این فطرتیه که خالقم به وجودم هدیه کرده و من هیچوقت بندهی ناسپاسی بودن رو یاد نگرفتم...عجیبه اما... من قهقهههای دردمندت رو به این تک اشک داغ ترجیح میدم...
«اشکت تلخ بود... دلمو زد...»سهون آروم آروم نگاه شوکه اش رو به سمت لبه ی تخت جایی که اون شیطان مجسم نشسته بود کشوند.
جوکر دوباره نگاه درخشان در تاریکیاش رو به سمت اون سُر داد و با لبخندی کج که برق دندوناش رو به رخ میکشید، گفت: نفس بکش، "نمیخوام" بمیری. حداقل نه به این زودی...و سهون تازه متوجه شد چند ثانیه است که مغزش از درک عمل تنفس عاجزه و سیستم تنفسی بدنش، تواناییش رو از دست داده.
نفسش رو آروم آزاد کرد و تن سست و بیجونش رو کمی بالا کشید و همونطور که به تاج تخت تکیه میداد، پاهاش رو هم جمع کرد.
جوکر نگاهش رو گرفت و به ظلمت روبه روش خیره شد: گفتم قاعدهی بازی رو نمیدونی...
آروم و با موج خماری خاص و افسونِ صداش کلمات رو ادا میکرد.
سرش رو دوباره به سمت سهون گیج و آشفته حال، چرخوند: "میخوام" بلد شی... توی همین زمان باقی مونده؛ توی هفده روز و ۲۲ساعت و ۴۵ دقیقه و تیک تاکهای بعدش...برای لحظاتی سکوتی ما بینشون حاکم بود و نگاهاشون بیواسطه خیرهی هم تا وقتیکه سهون تبر بتشکن رو برداشت و سکوت رو خاک کرد.
صداش خشدارو گرفته بود مثل چهره ی اخمدارش، مثل چشمهای خسته و خمارش که تمنای خواب ابدی میکردند: چرا؟ چرا "میخوای" یاد بگیرم؟انحنای نیشخندوارش عریضتر و چشمهای تاریکش به برقی شیطنتآمیز مزین شدند: چون دیدن دست و پا زدنِ یک قمارباز حرفهای لذت بخشتره...
همونطور که تابی به گردن کشیده، برنزه و تتو دارش میداد و ادامه داد:آهــــه... من هیچوقت از اینکه طرف مقابلم ضعیف باشه خوشم نیومده و نمیاد...گره ی ابروهای سهون محکم تر شد و این روح شیطانی مستر جِی رو بیشتر قلقلک داد.
سهون: چرا نخواستنا و خواستنات باید برام مهم باشه؟
جوکر: چون سرگرم کردن من تنها راهیه که میتونه تایمر عمرت رو در لحظه صفر نکنه و مهمتر از اون اینکه فکر کنم "هرچیزی" بهتر از این باشه که با عنوان یه بازندهی تمام عیار بمیری، تو اینطور فکر نمیکنی؟سهون در لحظه قسم خورد که جوکر عوضی ترین موجودیه که شناخته؛ عوضیترینی که سهون رو خیلی خوب شناخته بود.
اون میخواست به قول خودش قاعدهی بازی رو به اجبار به سهون یاد بده، بزاره اون شیرینی قمار رو بچشه و بعد خودش آخرین شکست زندگی سهون رو رقم بزنه تا اینطوری تقلاهای سهون دیدنی تر و تماشایی تر باشه.
«لعنت بهت جلادِ روح...لعنت به تو و بازیت مسترجِی...»
YOU ARE READING
💀APOPHIS💀
Fantasy💥Join us💥 نام: آپوپیس، هیولایی شیطانی در اساطیر مصر که در تاریکی مطلق زندگی میکرد و این ایزد که به شکلی شبیه به مار تشبیه شده است، تهدیدی برای نابودی ایزد روشنایی بود... ژانر: تاریکی رو نشونت میده تا روشنایی رو پیدا کنی... فضا: هوا تاریک و سرده...