×Chapter30×

208 69 24
                                    

لوتر با اخم، حاضر جوابی کرد: منو تهدید نکن جوکر... تو اگر انقدر که ادعات میشه قدرت داشتی یه فکری به حال طعمه‌ی فراریت میکردی تا اینطوری توی خماری نمونی...

جوکر با لحنی ارومتر و سرد مقابله کرد: من اگر برای بدست اوردنش عجله نمیکنم بخاطر اینه که میدونم اون دیر یا زود خودش برمیگرده جایی که بهش تعلق داره؛ ولی بر عکس من که بلدم بازی رو چجوری، با صبر و قدم به قدم جلو ببرم این شمایید که خیلی زیاد و زود به من محتاجید و بهتره که یادت نره لوتر، " این منم که اول و آخرِ دارکم"... من همونطوری که یه روز شما رو اینجا جمع کردم میتونم خیلی ساده مثل چند دقیقه پیش "دارک" رو جلوی چشمای خودتون و به دست خودتون از هم بپاشونم...
جوکر عقب کشید و صاف ایستاد، البته صاف ایستادن در پرستیژِ لَش او جور دیگری تفسیر میشد.
سکوت لوتر هرچند کوتاه نشانه‌ی این بود که جوکر طبق معمول میدونست جریان رو به کجا هدایت کنه.
لحن لوتر ضعیفتر شده بود اما هنوز سرسختی خودش رو داشت: خیلی خودت رو دست بالا گرفتی جوکر... یه روز خودم لباتو به هم میدوزم تا این لبهای سرخِ پر حرفت تا ابد بسته شه...
صدای قهقهه‌ی کوتاه جوکر بالا رفت: قشنگ بود...
با نیشخندی که از اون قهقهه‌ی کم عمر بر لبهاش باقی مونده بود، ادامه داد: شاید لازمه یاد آوری کنم، خیلی‌ها آرزوی چنین کاری رو داشتند؛ اما تنها کاری که اون "خیلی‌ها" تونستن انجام بِدن، پر کردن گورهای قبرستون این شهر با جسدهای بوناک و متعفنشون بود...
رِیش الگول سعی کرد این درگیریِ بیهوده رو خاتمه بده:کافیه دیگه، تمومش کنید...
سکوت، در آنی، اتاق نیمه تاریک رو فرا گرفت؛ اما پوزخندِ جوکر به سمت اون مردِ پیر نشون از این داشت که "فرزند ارشد ابلیس کسی نیست که حرف کسی رو بخره، پس خفه بمیر باو..."
جوکر به تمسخر رو به رِیش گفت: حتمـــــــا، فقط چون تو گفتی...
همه این رو میدونستند که این جواب تکراری یعنی" تنها کسیکه الان باید دهنش رو ببنده، تویی..."
و با چشمهای تاریکش، محکم تاکید کرد: من نوچه‌ی حرف گوش کن تو نیستم فسیل...
اجازه ‌ی دفاع به او نداد؛ نگاه از اون برداشت و روی همه چرخوند و گفت: برای آخرینبار دارم میگم...بهتره این بازی مسخره رو تمومش کنید و بیشتر از این جلو نرید... پیشروی تا متروپلیس برای اومدن حساب دست کسایی که باید، کافیه...
فعلا عقب بکشید و روی حفظ گاتهام که داره از دستتون خارج میشه تمرکز کنید. به نفعتونه تا وقتیکه مطمئن بشید، میتونید منو کنار خودتون داشته باشید و از پس اسلحه ها و موشکهای اتمی بربیاید، به خوبی "گاتِ¹"عزیزم رو برام محفوظ و آماده باش نگه دارید... مفهومه؟
همونطور که قدمهاش رو به سمت مسیر خروج برمیداشت عصاش رو هم از روی صندلی چنگ زد و بدون اینکه به عقب نگاه کنه از درب خارج شد، اون رو با صدای بلندی به هم کوفت و مغزهای متفکر باند دارک رو تنها گذاشت.
دارک انجل پوفی کشید و از جاش بلند شد.
ریش الگول گفت: کجا؟
بانوی اهریمنیِ تاریکی اخم کمرنگی کرد و گفت: هروقت تونستید جِی رو همراه خودتون کنید منو هم خبر کنید...
لوتر عصبی و کلافه گفت: اون احمق همین رو میخواد، میخواد ما عقب بکشیم. میخواد روی ما فرمانروایی کنه. جوکر به وضوح اعتراف کرد که قصد نهاییش نابودیِ ماست...

💀APOPHIS💀Where stories live. Discover now