سهون گیج شده بود درحالیکه بنظر میرسید چانیول داره به سوالهای ذهنِ اون پاسخ میده.
سهون در دوماه فعالیت در گاتهام که به لقبهای منفور زیادی از جمله "گودال جهنمی" نَسَب گرفته بود، بارها به اتفاقات و وقایع مرموز برخورد کرده بود ولی دستِ کنجکاوی اش با اخطارها و تهدیدات فرمانده ارشد کوتاه شده بود؛ شاید همین ممانعتهای پر اصرار مافوقش بود که باعث میشد سهون نسبت به او و لیاقتش بدبین و در مباحثت با او لجوج شود.یعنی ممکن بود که اون شواهدات مرموز و سوالهای بی جواب، ریشه در حقایقی داشته باشند که به گفته ی چان میتونستند غیر قابل باور اند؟
سهون نگاه سرخ جدیش رو با کمی اخم درآمیخت: میخوام بیشتر از "اونا" بدونم...از اونایی که باعث سقوط هواپیما و مرگ افراد پایگاهم بودن...
چان لبخند محوی زد و گفت: دوست دارم به تمام سوالات پاسخ بدم ولی ...خب این به انتخابِ تو بستگی داره. من نمیتونم اسراری رو که کل کله گنده های دنیا سعی در مخفی نگه داشتنش دارن، به همین راحتی در اختیار کسی بزارم...
سهون اخمش رو غلیظتر کرد: میخوای چیکار کنم؟
چان: به ما بپیوند و سوگند یاد کن... درست مثل یک سرباز، برای مبارزه با تاریکی...سهون: اما من هنوز هیچی درباره ی شما نمیدونم، چطور میتونم انقدر بی پروا حرفاتون رو بپذیرم؟
چان: درسته، حق با توعه...
به صندلیش تکیه داد و سعی کرد با اطمینان بیشتری حرف بزنه...
چان: ما یک گروه خود جوشِ مبارز برای صلح هستیم...ما هیچ گونه وابستگی به هیچ سازمان، اورگان یا دولتی نداریم... ما در طی چندین سال دور هم جمع شدیم... هرکدوممون انگیزه های مختلفی برای مبارزه داریم ولی هدفمون یکسانه و انقدر مصمم هستیم که برای رسیدن به هدفمون هرکاری بکنیم... هدفمون هم نابودی دستان شیطانه...با رد گیری هامون تونستیم به رمز و راز قدرتمداران جهان پی ببریم و بفهمیم همه چیز از گاتهام نشأت میگیره، جایی که بدنام شناخته شده ولی هیچکس نمیدونه حتی چرا... دو سال پیش، این پایگاه سرّی و زیر زمینی رو در یکی از ویرانه های اطراف گاتهام ساختیم و مشغول ریشه یابی شدیم... همه چیز رو از کمترین نقطه ها شروع کردیم و با وجود افراد کارآمد و خِبره مون در زمینه های مختلف تونستیم به راز بزرگ گودال جهنمی پی ببریم... افرادی که اینجا هستن همشون در حرفه ی خودشون بهترین اند. اونا از شرق و غرب، شمال و جنوب برای رسیدن به هدفی یگانه دور هم جمع شدن ...
سهون هر لحظه گیج تر میشد... نگاه پر اخمش رو به میز چسبوند و زیر لب زمزمه کرد: دوسال؟!
«دو سال فعالیت زیرزمینی و جمع اوری اطلاعات در گاتهام؟ »
چطور بود که توی این دوماه هیچ ردی از یک گروه کنجکاو و اطلاعاتی پیدا نکرده بود؟
اون فرمانده ی اطلاعات بود و با توجه به امتیازاتش خیلی هم موفق شناخته شده بود ...
اما الان با این اوصاف و با این تعابیر داشت به صلاحیت خودش شک میکرد.
YOU ARE READING
💀APOPHIS💀
Fantasy💥Join us💥 نام: آپوپیس، هیولایی شیطانی در اساطیر مصر که در تاریکی مطلق زندگی میکرد و این ایزد که به شکلی شبیه به مار تشبیه شده است، تهدیدی برای نابودی ایزد روشنایی بود... ژانر: تاریکی رو نشونت میده تا روشنایی رو پیدا کنی... فضا: هوا تاریک و سرده...