×Chapter47×

148 62 39
                                    

همونطور که نگاهش رو تسلیحات مقابلش میچرخید گفت: بنظرت اینا برای زمین زدن جوکر کافیه؟
نگاه عاقل اندرسفیه ریدلر به پنگوئن باعث شد اون سرفه‌ای مصلحتی بکنه، روش رو بگردونه و آروم بگه: بهرحال اون هرکسی نیست...
ریدلر اخمی کرد و گفت: همین حساب بردانا و ترسیدناتون باعث شده ادعای خدایی کنه...
شونه‌ی پنگوئن رو گرفت و گفت: به خودت بیا اسوالد...تو، یک لابیست حرفه‌ای و با نفوذی... اگر فقط یکم به خودت زحمت میدادی تاحالا ریشه‌ی جوکر و دار و دسته‌اش رو خشکونده بودی… اگر الان دارک و گاتهام به این فلاکت افتاده همش تقصیر اونه...ما گاتهام رو نجات میدیم و بعدش از این جهنم میزنیم بیرون، اونم نه دیگه به عنوان یه سری سایکوپس بلکه به عنوان قهرمان...اونموقع است که میتونیم از این دنیای محدود و پنهون شده توی داستانای مصور و فیلما بیرون بزنیم و خودمون رو به جهان نشون بدیم...
پنگوئن خودش رو کنار کشید و گفت: احساس بدی به این جریان دارم...یه چیزی جور درنمیاد... تو خودت هم میدونی حساب بردن و ترسیدن از جوکر فقط یه حرف بی دلیل و اساس نیست و جوکر هرکسی نیست...
پشتش رو به اون کرد و با آشفتگی گفت: من چیزایی میدونم که تو نمیدونی...
ریدلر اخمی کرد و یک قدم به اون نزدیک شد: منظورت چیه؟
پنگوئن به سریع به سمتش برگشت و گفت: نباید این بازی رو زیاد طولش بدیم، باید هرچه سریعتر تمومش کنیم...هرآن ممکن جوکر از این ماجرا بو ببره...
هراسش به وضوح مشهود بود. گرچه آزوالد کابلپاد ذاتا شروری ترسو بود.
ریدلر سرش رو تکونی داد و کلافه گفت: گفتم بگو تو چی میدونی که من نمیدونم...
با باز شدن ناگهانی درب و پریدن "بوچ گیلزین"   دست راست پنگوئن که مردی با جثه‌ی بزرگ و صدای بم و خشن بود، هر دوشون سرجاشون پریدن.
بوچ برای بالا اومدن نفسش، نفس عمیقی کشید و گفت: دارک اینجاس...همشون...
پنگوئن ابروهاش بالا پرید، ریدلر اخم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنن؟!
بوش: جوکر. اوردتشون...میگه میخواد مورنینگ پارتی بگیره…
آزوالد سریع رنگش رو باخت: چ..چی؟! جو.جوکر هم اینجاست؟!
ریدلر و پنگوئن هردو در فکر فرو رفتن که چطور شده، جوکر بعد از حدود چهار ماه بالاخره اومده بود تا دوباره رنگ خورشیدِ افسرده‌ و منزویِ گاتهام رو روی پوستش حس کنه؟ و عجب زمان بندی عجیبی بنظر میرسید.
نگاه ریدلر و پنگوئن به هم خیره شد.
.
.
.
: اینکه میگی یعنی چی دقیقا؟
لِی همونطور که داشت از میکروسکوپ به نمونه‌ی روی لام نگاه میکرد و خودکار بین انگشتاش روی برگه‎ی روی میز، نوت مینوشت، جواب داد: یعنی اگر حدسم درست باشه، سهون دچار مسمومیت با مواد مخدرِ روانگردان و یه سری ترکیباتی که تا به حال مثلش رو ندیدم، شده...از جنبش عجیب و غریب سلولای خونی و ایمنی‌اش  و تغییر شکلشون که بگذریم، به طرز باور ناکردنی‌ای یه اتفاقایی داره برای پروتئینای DNAاش میوفته... چیزی مشابه این مسمومیت رو قبلا در نمونه خونهای افراد جوکر دیدم ولی حقیقتا این یکی خیلی قویتر، با نفوذتر و فرمولش پیچیده تره...جوری که میتونیم بگیم به زودی شخصیت سهون و حتی شاید ظاهرش به چیز دیگهه‌ای تبدیل بشه...

💀APOPHIS💀Where stories live. Discover now