× Chapter15×

184 59 23
                                    

کریس به یکی از دو نفر همراهش که طبق رسم افراد مجنون این کاخ دیوانه لباسهای عجیب اما نسبت به اون افراد مسلح، آراسته‌تر بودند و چهره‌هایشان با نقاب پوشیده شده بود، اشاره زد.
سهون نمیتوانست تتوی یکسانی که بر روی گردنهای آنها و حتی کریس بود را نادیده بگیرد، مخصوصا حالا که به یاد می‌آورد این آرم آشنا را در کابوسش(بر روی پرچم سیاه رنگ) دیده است.

فردی که از سوی کریس اشاره دریافت کرده بود، درب سیاه و طلایی رنگ انتهای راهروی باریک، اما نسبتا روشن و با دیوارهای سورمه‌ای طرحهای چشم‌گیر، رو باز کرد.
کریس، سهون رو راهنمایی کرد با همون چهره ی سرد و خنثی اش…
سهون با تعلل قدم داخل گذاشت و به محض چرخیدن نگاهش در اون محیط، یه تای ابروهاش بالا پرید.
چشماش متعجب شد.

این اتاق، زمین تا آسمون با اون دخمه فرق داشت.
تم سلطنتی و مدرن تلفیقیش با رنگهای قرمز، طلایی و آبی تیره به خوبی تونسته بود شکوهی از هنر دیزاین باشه.
قطعا به بزرگی اتاقی که جوکر رو توش به‌طور اتفاقی ملاقات کرده بود، نبود اما مقایسه‌ی دیزاین اتاقها کاملا تایید میکرد که اون اتاق با رنگهای تند و نورپردازیِ خاص و لوازم سکس و وسایل دکوراتیو که به طرز بارزی نشون از این داشت که برای چکاری آماده شده و از نظر سهون، اون با این اتاقِ با طرح مجلل و زیبا اما محیط کوچیک و دنج و تلفیق رنگهای متضاد زمین تا آسمون فرق داره. اون اتاق برخلاف اینجا، احساس ناخوشایندی رو بهش منتقل میکرد، مخصوصا با یادآوری کلمات منفوری که اونجا شنیده بود.

البته نمیدونست درسته که اعتراف کنه از این اتاق خوشش اومده یا نه ولی خب این حقیقت بود که تا به حال، تجربه سپری کردن حتی چندساعت رو هم در همچین اتاقی توی عمرش نداشته و این تازگی احساس هیجان هرچند ناچیزی رو به وجودش القا میکرد.
این کاخ کاملا دور از تصورات سهون بنظر میرسید و الان این اتاق بر خلاف اتاق جوکر و یا حتی اون دخمه، انگار که کاملا با مذاقش جور بود.

جلو تر رفت و با چشمای براقی که پنهون کردنشون سخت بود، نگاهی به اطراف انداخت.
کریس اون رو به خودش اورد: اگر گرسنه هستید میتونم بگم بچه ها ......

سهون بدون اینکه نگاه مشغولش رو از اتاق بگیره دستش رو بالا اورد و گفت: نه، چیزی نمیخوام...

کریس خیره به دست سهون که بعد از اتمام حرفش پایین رفت، اخمی کرد و قبل از اینکه واکنش بدی به گستاخی این پسر با اون چشم‌های به‌طرز نفرت انگیزی جذاب، نشون بده گفت: پس، شب خوش...

و از اتاق بیرون رفت.

سهون نگاهی به درب اتاق که بسته شده بود انداخت و بعد به سمت تخت رفت.
سوییشرتش رو از تن‌ش بیرون اورد و روی صندلی تک نفره روبه روی تخت و مقابل میز آرایش انداخت.
جلو رفت و دستی به رو تختی ابریشمیِ باکیفیتش کشید و دوباره صاف ایستاد.

💀APOPHIS💀Where stories live. Discover now