Part 10

310 51 13
                                    

بک یه نگاهی به هانا انداخت و گفت:

_ نمیدونم... مطمئنم مست نیست، شاید از اوناییه که وقتی خوابش میاد مغزش درست دستور نمیده ...

سوهو لبخندی زد و گفت:آاا.. که اینطور ...

بقیه هم تایید کردن و مشغول غذا خوردن شدن ...

بک سرشو برگردوند سمت هانا

_ هانا تو غذای منو بخور منم میرم واسه خودم غذا میکشم

درحالیکه قاشق و چاپستیک هارو میداد دست هانا گفت و بلند شد که هانا دستشو گرفت و سرجاش نشوند

درحالیکه وسط حرفاش خمیازه میکشید و چشاش نیمه باز بود گفت:

+ آه بک من نمیتونم این همه غذارو بخورم ...چط... هااااااا... چطوره باهم بخوریمش؟

همه با تعجب برگشتن و بهشون نگاه کردن

بک درحالیکه سعی میکرد دست هانا رو از دستش در بیاره لبخند زورکی زد و به سمت بچه ها برگشت و با صدای آرومی گفت:

_ به خدا تقصیر من نیست ...هانا خیلی زود صمیمی میشه ...راست میگم... قسم میخورم که چیزی بینمون نیست... فردا بیشتر باهاش آشنا میشین بهتون ثابت میشه... من ...

هانا نذاشت حرفشو تموم کنه و لبای بک و با دستش به هم چسبوند که باعث شد چشمای همه از تعجب چهارتا بشه

هانا درحالیکه دهنشو باز کرده بود و هی به طرف بک خیز برمیداشت گفت:

+ یااا بک ...من که کره ای نیستم چجوری با این دوتا چوب غذا بخورم؟ زود باش خودت بهم غذا بده ...عاااااا... عااااا ...

بک سرشو تکون داد و لباشو از دست هانا جدا کرد و بعد ...

یه نگاه ب بقیه کرد و تو دو ثانیه با یه دستش غذای هانارو برداشت و با دست دیگش دست هانارو گرفت و دوید سمت پله ها

دی او: یاااا بیون بکهیون ...

سهون: تو که همه حرفاتو به ما میگفتی

سوهو: فردا ازت توضیح میخوام بیون بکهیون

بعدم ب هم نگا کردن و زدن زیر خنده

چانیول: سرگرمی خوبی میشه

کای: اوه آره چان... خیلی وقته سرگرمی نداریم

بک هانارو کشید تو اتاق و در و بست و نفس راحتی کشید و چند دقیقه تو همون حالت موند

_ آاااااه خدا نزدیک بود از خجالت بمیرم... یا تو آخه چرا جلو بقیه انقد با من ...

سرشو چرخوند سمت هانا و دید ک چشاش بستست و سرش رو شونه های بکه

بکهیون: چرا نمیتونم دعوات کنم؟ چرا انقد معصوم به نظر میرسی؟

با دستش هانارو نگه داشت و غذا رو گذاشت زمین

_ خیلی خب میخوام بغلت کنم ولی میدونم ک نمیتونم ...الان اگه چان یا سهون یا کای بودن راحت میتونستن بلندت کنن

موهای هانارو از پیشونیش زد کنار و ادامه داد

_ متاسفم ک به جای اونا من کنارتم ...

و بعد دستشو برد زیر بغل هانا و هرجوری شده رسوندش به تخت و بعد از اینکه رو تخت خوابوندش، پتو رو روش کشید

_ شب بخیر بیبی گرل

بکهیون: حالا خودم هیچی ...چجوری به چانیول بگم که یه دختر اتاقمونو اشغال کرده و نمیتونیم تو اتاق خودمون بخوابیم؟

نفس عمیق کشید و رفت سمت میز و کاغذ و خودکار برداشت ...

" صبح بخیر بیبی گرل... در رو قفل کردم که شب راحت بخوابی و کسی مزاحمت نشه... منم سعی میکنم صبح زودتر از تو بلند شم ولی اگه بیدار شدی و در قفل بود این شماره منه باهام تماس بگیر و بیدارم کن

010-xxxxxxx

همونی که بهش میگی بیبی بوی "

کاغذو گذاشت کنار چراغ خواب روی میز کنار تخت و از اتاق رفت بیرون و درو آروم بست

اون شب هرطوری شده چان رو راضی کرد تا با هم تو اتاق بچه ها بخوابن و برخلاف تصورش چانیول به راحتی قبول کرد و بک تو اتاق سوهو و کای خوابید و چان تو اتاق کیونگ و سهون ...

بک خیلی زود خوابش برد و سوهو و بقیه نتونستن راجب هانا ازش سوالی بپرسن از طرفیم چون همشون تو یه اتاق جمع نبودن ترجیح دادن فردا صبح سر میز صبحونه بک همه چیو توضیح بده ...

***********************************************************************

پ.ن: روزی یک پارت خوبه؟

She got me going crazy Vol. 1Where stories live. Discover now