Part 36

232 43 16
                                    

هانا چشماشو بست و صورتشو تو سینه چان قایم کرد... اون میتونست صدای قلب چان رو بشنوه و تپشش رو روی صورتش حس کنه. چرا اولین باری که تو بغل چان رفته بود همچین حسی نداشت؟ درسته که اولین بار هم حس خوبی داشت، اما الان یه چیز دیگه بود. انگار که بعد از اون همه توهین و تحقیر و تنش حالا تو بغل فرشته نجاتش آروم گرفته بود...

اون خدا خدا میکرد که تو سالن کسی نباشه واقعا برای پسرا دردسر درست میشد اگه اونارو تو اون وضعیت میدیدن و خوشبختانه کسی هم تو راهرو نبود. هانا واقعا تو اون شرایط باز هم به فکر پسرا بود برعکس هانا، چان زیادی در این مورد خونسرد بود و با اعتماد به نفس کل سالن رو طی کرد و به اتاقش رسید، به سختی درو باز کرد و وارد شد و دوباره به سختی درو بست...

به سمت تختش حرکت کرد و تو دلش خدا رو شکر کرد که بک اونجا نبود تا دوباره اونو مجبور کنه که هانا رو تو تخت خودش بذاره... چان هانا رو به آرومی روی تخت گذاشت و هانا رو تخت نشست. اونا زیادی ساکت بودن و حتی میشد صدای راه رفتن مورچه رو هم شنید.

چان به سمت یخچال کوچیکی که تو اتاق واسه نوشیدنی ها و نوتلا و شکلات های بک بود رفت و از توش یخ هارو برداشت. شت اونا تو اتاقشون چیزی نداشتن تا چان یخ ها رو توش بذاره و رو پای هانا بذاره، چیزی مثل پلاستیک یا یه همچین چیزی...

هانا داشت حرکات چان رو نگاه میکرد که یهو اون پیرهنش رو درآورد و یخ هارو تو پیرهنش جا داد و به سمت هانا حرکت کرد...

هانا مونده بود که به علت کاری که چان داشت میکرد فکر کنه یا به عضله هاش...

اون واقعا تا حالا همچین بدنی ندیده بود، معمولا بدن های گنده و هفت مانند و حال به هم زن پسرا رو سرزنش میکرد اما بدن چان نه زیادی گنده بود، نه هفت مانند و نه حال به هم زن. لعنتی اون واقعا جذاب بود...

سریع نگاهشو به دست چان داد و از خدا خواهش کرد که چان متوجه نگاه خیرش به بدنش نشده باشه...

اون دوباره جلوش زانو زد و یخ ها رو رو زمین گذاشت، کفش و جوراب هانا رو درآورد مچ هانا رو تو دستش گرفت...

هانا کم کم داشت عذاب وجدان میگرفت که چرا وقتی تلفنی با خونوادش حرف میزد با عشق از بقیه پسرا گفته بود و در آخر اضافه کرده بود که فقط با یکیشون خوب نیست چون اون مثل برج زهرماره و از هانا خوشش نمیاد... منظور اون چان بود ولی الان...

هانا از مهربونی های هیونگش و بک خیلی خوشحال میشد و همینطور از حرف گوش کردن های سهون و بقیه پسرا اما، یه حرکت کوچیک از طرف چان اونو هم تا مرز سکته میبرد و هم یکم ناراحتش میکرد چون میدونست قرار نیست دیگه همچین اتفاقایی بیفته و مسلما این دیگه آخریشه و بعدش چان به بی محلی کردن به هانا ادامه میده...

چان آروم یخ رو روی مچ هانا گذاشت و هانا گفت آخ که باعث شد چان سریع یخو از رو پاش برداره.

She got me going crazy Vol. 1Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt