Part 65

193 39 22
                                    

پسرا درحالیکه به سمت رختکن میرفتن، بک رو مخاطب قرار داده بودن:

کیونگ: هی بک... تو چت شده بود؟

سهون: حتی یه لبخند هم رو صورتت نیومد!

چان: بهت گفته بودم که هوادارا خیلی باهوشن، مگه نه؟

کای: نکنه بازم بخاطر هاناست؟

سوهو: بک تو امروز زیاد حالت خوب نبود، درسته؟ الان خوبی؟

بک انگار که حرفاشون رو نمیشنید؛ انگار که فقط منتظر بود تا پاش به رختکن برسه چون وقتی وارد اتاق شد چشماش سیاهی رفت و همونجا جلوی در روی زمین افتاد و بخاطر ناگهانی بودن اتفاق هیچکدوم از پسرا نتونستن بگیرنش و اون با صدای بلندی با زمین برخورد کرد:

_ اوه خدای من... بک!؟

_ بک تو چت شده؟

_ صدامو میشنوی بک؟

_ بکهیونااااااا... یکی کمک کنه...

چان به سمت بیرون دوید و بعد از کمی جستجو نانهی و هانا رو کنار هم دید؛ به سمتشون رفت:

_ نانهیا!... بک...

هانا نگاهشو به چان داد:

+ هیونگ... بک چی؟

چان نفسی گرفت و به سمت رختکن دوید:

_ فقط دنبالم بیاین...

هانا نمیتونست بفهمه که دقیقا چه اتفاق کوفتی ای افتاده که راجب بکه...

وقتی رسیدن جلوی در، هانا با بکی روبرو شد که با رنگی پریده روی زمین دراز کشیده بود و دورش پسرا با نگرانی صداش میکردن...

نانهی سریع خودشو به بک رسوند و با کمک پسرا تونستن اون رو روی تخت استراحتی که تو اتاق بود بذارن، اما هانا همونجا جلوی در خشکش زده بود...

نانهی: هانا برو وسایلم رو بیار...

هانا با چشمای گرد به بک خیره بود و حتی نمیتونست نفس بکشه چه برسه به شنیدن حرف های نانهی...

نانهی رو به پسرا کرد:

_ اینجارو خلوت کنین و فقط یکیتون بمونه و لباساش رو دربیاره...

و بعد به سمت هانا رفت...

سهون هم با دیدن وضعیت هانا به نانهی ملحق شد:

_ هانا...

جواب نداد...

نانهی سیلی ای تو گوش هانا زد تا از شوک درش بیاره و اون بتونه نفس بکشه:

_ هانا نفس بکش...

هانا به خودش اومد و نفس کشید و هوای یک دفعه ای رو که وارد ریه اش کرد باعث شد که به سرفه بیوفته و داشت روی زمین میفتاد که سهون گرفتش:

_ هانا... تو خوبی؟

+ ب... بک... اون... اون...

نانهی سر هانا داد زد:

She got me going crazy Vol. 1Where stories live. Discover now