Part 20

247 41 8
                                    

_ نه... نه... هه جی... اینکارو نکن...

بک در اتاقو باز کرد و با چانی که رو تخت دراز کشیده

بود رو به رو شد، درواقع اصلا انتظار نداشت اونو اینجا ببینه...

+ چانیولا...

_ بیدارم...

بک نزدیک شد و رو تخت چان نشست

+ خوبی؟ اوضاعت اون پایین زیاد خوب به نظر نمیرسید...

چانیول پاشد و کنار بک نشست

_ به نظرت تقصیر کی بود؟

+ اوه چان... خودتم میدونی که هانا عصبانیت نکرد...

چان: اوه لعنتی تو همیشه باهوش بودی.

_ نمیدونم... دوست تو هستش مگه نه؟ ازش معذرت خواهی کن بگو ازم ناراحت نباشه...

+ بهش میگم... ولی ازت ناراحت نبود... وقتی رفتی اصلا چیزی راجبش نگفت...

بک درست میگفت هانا اصلا از دست چان ناراحت نبود انگار از چشماش خونده بود که از چیز دیگه ای عصبانیه نه اون...

چان: از دستم ناراحت نیس؟ مگه میشه حتی راجبش حرف نزده باشه... اون واقعا یه چیز دیگست.

بک که سکوت چان و دید بیشتر نخواست اذیتش کنه

+ اممم... من میرم استودیو...

چان "باشه" ای گفت و بک اتاقو ترک کرد...

هه جی دختر کارگردان بود و به سهون علاقه داشت و هرکاری میکرد نمیتونست توجه سهونو به خودش جلب کنه... سهون خوشگل پرست بود و هه جی از قیافه و استایل چیزی کم نداشت اما هیچوقت به دل سهون نمینشست و هرکاری کرده بود بی نتیجه بود و الان مجبور بود که از راه های کثیف خواستشو عملی کنه... خب سهون فقط بیست سالش بود و کاری که هه جی

باید میکرد این بود که اونو تحریک کنه تا سهون نتونه خودشو کنترل کنه... و سهون میدونست اگه این اتفاق بیفته دیگه نمیتونه هه جی رو دک کنه و هم براش بد میشه و هم مجبوره باهاش وارد رابطه بشه...

هه جی بهش گفته بود که تو همین یک ساعت عاشقش میکنه و از اون به بعد سهونه که دنبال اون راه میفته... در واقع سهون حتی اگه میخواست هم نمیتونست از جاش تکون بخوره چون به اقتضای سنش خیلی زود تحریک میشد... و لعنت اون دختر کارشو خیلی خوب بلد بود...

سهون روی کاناپه نشسته بود و هه جی رو به روش و پشت به تی وی داشت تحریکش میکرد... اون فقط یه شورتک لی با یه بلوز گشاد پوشیده بود و همینطور که داشت رو به روی سهون به بدن و کمرش قوس میداد دستشو آروم آروم برد سمت زیپ شورتکش...

سهون که کمی از دیدن حرکات هه جی تحریک شده بود، خوب میدونست که اگه هه جی لخت بشه اون کاملا تحریک میشه و بعدش نمیدونه چیکار کنه چون اولین تجربش بود...

+ نه... نه... هه جی اینکارو نکن... من فقط... بیست سالمه...

_ خودت باعث شدی سهون... باید به زور تورو مال خودم کنم...

و بایه حرکت شورتکشو در آورد...

سهون سریع چشماشو بست و همین که خواست از جاش بلند شه هه جی سریع خیز برداشت روش و روی پاهای سهون نشست و از این که میدید سهون داره کاملا تحریک میشه لبخندی از روی رضایت رو لباش اومد و شروع کرد به حرکت دادن کمرش تا اونو کاملا دیوونه کنه، در واقع خودشم تحریک شده بود و هرچه سریعتر سهونو میخواست...

سهون چشماشو بست و سرشو از عقب گذاشت روی لبه کاناپه و دستاشو مشت کرد...

+ لعنت... لعنت بهت هه جی... از روی پاهام بلند شو... دارم...دارم کنترلمو از... ازدست میدم...

هه جی خندید و لباشو به گوش سهون نزدیک کرد و زبونشو روش کشید...

_ منم... همینو میخوام...

هانا داشت همه حرفاشونو میشنید و نمیدونست چیکار کنه... نمیدونست از کسی کمک بخواد یا خودش وارد ماجرا بشه... اون دختر کی بود که داشت اینجوری سهونو اذیت میکرد...

_ میخوام که...

هه جی همینطور که داشت دکمه های پیرهن سهونو یکی یکی باز میکرد گفت:

_ انقدر تحریک بشی که باهام وحشیانه عشق بازی کنی... در واقع عشقبازی که نه چون تو بهم علاقه نداری... ولی... خب... من به همینم راضیم...

سهون کاملا بی حال روی کاناپه افتاده بود و داشت نفس نفس میزد...

+ با... این... با اینکارا... نمی... نمیتونی عاشقم کنی... من... ازت بدم... میاد...

هه جی پیرهن سهونو کاملا عقب داد تا یکم از شونه هاش بره عقب تر و به بدن سهون دید کاملی داشته باشه...

_ ولی من به اندازه جفتمون ازت خوشم میاد و... حتی حاضرم بهم تجاوز کنی...

دستاشو برد زیر بلوز خودشو اونم درآورد تا بتونه با بدنش بدن سهونو کاملا حس کنه، بعد بهش نزدیک شد و چسبید بهش، لباشو گذاشت رو گردن سهون و زبونشو روش کشید...

هانا دیگه نمیتونست تحمل کنه، اگه تو یه شرایط دیگه همچین صحنه ای میدید دستاشو میذاشت رو گوشا و چشماشو از اونجا دور میشد ولی با این حرفایی که شنید دیگه کاملا مطمئن بود که سهون داره اذیت میشه...

بدون اینکه به عاقبت کارش فکر کنه درو باشدت باز کرد و وارد شد...

She got me going crazy Vol. 1Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt