Part 31

229 42 0
                                    

سوهو :یاااا بسه بک... یکمم بذار واسه ما بمونه...

سهون :اوه اره من هنوز حرفامو بهش نزدم...

کیونگ :بک اون فن لبای منه ولش کن بیاد پیش بایسش...

انگار این وسط چان و کای بودن که هیچ حرفی واسه گفتن نداشتن و داشتن با نگاه های برزخی بک و هانا رو تماشا میکردن...

کای دستاشو مشت کرده بود، اون درواقع نمیدونست چرا عصبانی میشه وقتی هانا با بک یا پسر دیگه ای بود یعنی داشت به هانا حسی پیدا میکرد؟ نه... این امکان نداشت؛ مگه نه؟

کای زیادی واسه عاشق شدن بی حوصله بود اما انگار داشت یه اتفاقایی تو قلبش میفتاد...

کای با خودش گفت: بک محض رضای خدا انقدر بهش نچسب... داری میری رو روانم...

تمام مدتی که هانا و بک با هم بودن پوزخند از روی لبای چان تکون نخورده بود...

چان با خودش گفت: بک تو داری با مهربونی زیادت پر روش میکنی... اون فقط یه دختر معمولیه... چرا جوری رفتار میکنی که انگار فرشتست یا همچین چیزی؟ هه... مسخرست...

هانا حالا دیگه رفته بود کنار هیونگش نشسته بود و بک هم اونطرفش...

هانا نگاهی به همشون انداخت و گفت:

+ یااا... چرا بهم خندیدین؟

نگاهی به سهون کرد و گفت: هی تو... من تورو نجات دادم و اینه دستمزدم؟

و بعد به سوهو نگاه کرد :هیونگ حواسم بود که تو هم داشتی میخندیدی...

سهون پاشد و به سمت هانا راه افتاد...

سوهو: یعنی نفهمیدی که از شدت کیوتیت داشتم میخندیدم؟ تو واقعا با نمک شدی...

سهون اومد و روبروی هانا و نشست:

_ هی هانا... راستش میخواستم تو اولین فرصت ازت تشکر کنم و فکر کنم الان وقتشه...

دست هانا رو گرفت و بهش نگاه کرد...

_ واقعا نجاتم دادی... من واقعا داشتم بدبخت میشدم و هیچ کنترلی رو خودم نداشتم... از این به بعد هرچی باشه رو کمک من حساب کن، باشه؟

هانا دستشو گذاشت کنار صورت سهون:

+ اوه عزیزم... راستش منم خیلی خوشحالم که زود رسیدم... تو واقعا خوب تحمل کردی هر پسر دیگه ای بود...

بک و کیونگ و کای دیگه تحملشون تموم شده بود و نمیتونستن حرف های مشکوکی که بین هانا و سهون رد و بدل میشه رو بشنون... و البته سوهو هم داشت به این فکر میکرد که چه اتفاقی افتاده که انقدر سهون از هانا متشکره... سهون داشته خودکشی میکرده و هانا نذاشته؟ یه ماشین داشت اونو زیر میگرفت و هانا نجاتش داده؟ یا یه همچین چیزی؟

اونا هیچ ایده ای از اینکه هانا چطور جون سهونو نجات داده نداشتن...

چان با خیال راحت تکیه داده بود به صندلی عزیزش چون مو به موی ماجرارو میدونست...

She got me going crazy Vol. 1Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang