Part 01

1.5K 100 114
                                    

بالاخره موفق شدم... وااای باورم نمیشه یعنی من الان تو هواپیمام؟ به مقصد کره؟ کره جنوبی؟ خواب نمیبینم؟
سرش رو تند تند به چپ و راست تکون داد و انگشت شست و سبابشو آورد جلو چشماش و بعد:
+ آااااااااااخ
×_×
دختری که با چشمای بسته کنارش نشسته بود چشماشو باز کرد و با تعجب نگاش کرد و بعد از اینکه هانارو به یه چشم غره مهمون کرد چشماشو بست و دوباره به موزیک گوش دادنش ادامه داد.

هانا هم یه لبخند دندون نما به کسی که حالا چشماش بسته بود زد و سرشو خاروند و لباشو غنچه کرد تا باز تو دلش با خودش حرف بزنه، معمولا همچین آدمی نبود که فکر کنه.

همیشه هرچیزیو که تو ذهنش داشت به زبون میاورد و بلند بلند فکر میکرد ولی الان تو هواپیما این کار تقریبا غیرممکن بود:
:(
+ دیوونه آخه آدم خودشو اینجوری نیشگون میگیره؟ نمیگی کبود میشه و جاش میمونه؟
درحالیکه دستشو ماساژ میداد تو دلش گفت:
+ یعنی میتونم اونجا دووم بیارم و یه کار خوب پیدا کنم که هم پولش زیاد باشه هم آسون باشه؟

درحالیکه لباشو غنچه میکرد سرشو خم کرد و به دستاش نگاه کرد:
+ آخه من با این دستای کوچولوم که نمیتونم کارای سخت بکنم، نکنه مجبور شم مثل اون دخترایی که تو سریالای کره ای چند تا کار پاره وقت میگیرن و بازم کار پاره وقت میگیرن و بازم کار پاره وقت میگیرن ولی آخرشم پول زیادی گیرشون نمیاد کارکنم؟ نه نه نه تو میتونی هانا تو میتونی.

دستشو مشت کرد و آورد بالا:
+ فایتینگ هانا... تو تونستی خونوادتو راضی کنی که تنها بری یه کشور دیگه؛ دیگه یه شغل که چیزی نیست؛ تو چیت از دخترای کره ای کم تره ها؟ تازه اونا لاغرن و ضعیف ولی تو...

کف دستاشو چند بار کوبید رو رونای پاش...

She got me going crazy Vol. 1Where stories live. Discover now