Part 32

232 44 73
                                    

کای: یعنی چی؟ مگه نونا نگفت تایم ناهاره؟

کیونگ: یعنی الان ساعت هشته و فقط تو یه وعده صبحانه خوردی؟

بک دستشو گذاشته بود رو شکم هانا و با چشمای ناراحت نگاهش میکرد :چجوری دلم اومد ناهار بخورم درحالیکه حواسم نبوده تو نخوردی ؟

هانا سریع توضیح داد: اوه نه... اونجوری که شما فکر میکنین نیست... نونا گفت تایم ناهارو اما من اون موقع گرسنه نبودم و انقدر واسه کارم...

نگاهش رو چان افتاد که داشت میومد رو صندلی بشینه و بعد ادامه داد:

+ هیجان داشتم که نمیخواستم وقتمو تلف کنم الان بعد از حموم گرسنم شد...

بک: هیونگ زود زنگ بزنیم پیتزا سفارش بدیم...

سوهو دستشو برد تو جیبش تا گوشیشو دربیاره اما با صدای چان متوقف شد:

_ من سفارش دادم.

چان کمتر از همه حرف میزد اما اون واقعا داشت به یه چیزایی شک میکرد هانا دیگه مثل قبل زیاد سر به سرش نمیذاشت و اون خسته به نظر میرسید و بی حال...

هرچند بازم پر انرژی بود اما میشد از تو چشماش یه لایه غمو حس کرد.

چان شک کرده بود که حتما یه اتفاقی افتاده که هانا دختری که صبحانه رو اونجوری بلعیده بود الان با انتخاب خودش ناهار نخورده بود. اصلا همچین چیزی امکان نداشت که اون دختر بازیگوش کارو به ناهار ترجیح بده... تنها کاری که چان باید میکرد این بود که حواسشو یکم بیشتر به هانا جمع میکرد تا از قضیه سر در بیاره...

تو طول مدتی که پیتزا ها رو آوردن و هانا مشغول خوردن شد، همه با تعجب بهش نگاه میکرد مثل اینکه هانا واقعا گرسنش بود اون تقریبا پیتزاها رو کامل قورت میداد و همینطور نوشابشو...

اونا واسه خودشون آبجو سفارش داده بودن و واسه هانا نوشابه...

اونا واقعا همه جوره حواسشون به هانا بود حتی نمیتونستن ریسک مست کردن هانا رو بپذیرن...

هانا بعد از یه روز پر از دغدغه که وقتی به کل روزش نگاه میکرد باورش نمیشد که این همه اتفاق تو یه روز واسش افتاده، واقعا دیگه ظرفیت یه داستان دیگه با عنوان "هانا مست میشود" و "چگونه هانای مست را کنترل کنیم" نداشت...

بک کنارش نشسته بود و وقتی هانا حواسش نبود یکی از پیتزاهای خودشو برمیداشت و تو ظرف پیتزای هانا میذاشت.

کای واقعا به این حرکت های بک داشت آلرژی پیدا میکرد...

کیونگ آروم طوری که فقط کای بشنوه گفت: آخرین باری که چک کردم بک سرشو هم میزدی حاضر نمیشد پیتزاشو با نفر دیگه ای شریک بشه...

حرفای کیونگ واقعا هیچ کمکی به فروکش کردن عصبانیت کای نمیکرد که هیچ، بدترش هم میکرد و باعث میشد کای عصبانیتشو رو پیتزاهای بیگناهی که تو دستش بودن خالی کنه.

She got me going crazy Vol. 1Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon