جونگین نمیخواست بدون کیونگسو بره. پسرش ازش انتظار داشت قولش رو نگه داره و بهش عمل کنه اما پسر بزرگتر همون موقعش هم توی ماشینش هلش داده بود و نگاه کنجکاو چندتا رهگذر رو جلب کرده بود.
"لطفا، فقط امروز"، التماساش شنیده نشدن.
"چند روز دیگه میبینمت."
قبل از اینکه یکم بیشتر التماس کنه، کیونگسو با یه بوسهی سبک روی لبش ساکتش کرد و رفت، و اون رو ناامید تنها گذاشت.
نتونست سکس لحظه اخری داشته باشه یا یه دوست پسر متقاعد شده که باهاش بره خونه قطعا توی این رابطه اون یه لوزر بود.
از اولشم بازنده بود.
اگر بخاطر مدرسهی پسرش نبود، میموند اما برای امروز باید پدر و رئیس میبود. وقت داشت تا دربارهاش پشت تلفن بحث کنه، یا شاید از تئو استفاده میکرد. ایدهی بدی نبود اما اون پسرش بود که داشت راجع بهش صحبت میکرد.
پس جواب نه بود.
***
"یکی امروز شاد و جذاب بنظر میاد"، سهون لحظهای که کیونگسو به داخل دفترش قدم گذاشت گفت. "باید بپرسم چرا اما نمیپرسم."
"هرچی." باید خشن بنظر میومد اما لبخند میزد.
"اینجا خیلی درخشانتره، اینطور فکر نمیکنی مینس_ صبر کن، هنوز اینجا نیست."
"زود اومدی."
"و تو با وجود کار زیادی سرحال بنظر میای. قدرت سکس!"
برای اینکه حتی با کارمندش بحث کنه هم زیادی خوشحال بود اما جدا، یه روز خودش رو در حالی پیدا میکرد که داره این مرد رو اخراج میکنه.
اما نمیکرد، شغلش رو مدیون کارمندای وفادارش بود.
"کلی چیز میز میدونی نه؟"
"من فرد خیلی اجتماعیای هستم رئیس."
"قطعا."
امروز روز شلوغی بود. جونگین سرش گرم شغل خودش بود و اون شرط میبست که فقط وقت میکنن شب باهم صحبت کنن.
زمان میگذشت، کیونگسو مطمئن بود که نمیتونه منتظر پایان روز باشه.
اون روز عصر، گوشیش زنگ خورد. جونگین داشت زنگ میزد، و کیونگسو به سرعت برش داشت. "جونگین."
"عمو دودو؟ تئو هستم."
کیونگسو لبخند زد. قطعا، پسر بود که زنگ میزد. جونگین هیچوقت این ساعت تماس نمیگرفت. "سلام، بیبی بوی. دلت برام تنگ شده؟ من خیلی دلم برای تئو تنگ شده بود!"
"بله. دلم برای عمو دودو تنگ شده بود اما ددی تو رو نیاورد اینجا. قول انگشتیش رو شکست."

YOU ARE READING
taeoh's plan
Fanfictionکاپل اصلی: کایسو ژانر: رمنس، زندگی روزمره، فلاف و شاید کمی اسمات. نویسنده: kissoohae مترجم: blue side خلاصه: تئو نمیفهمید وقتی بابایِ گندهاش ساکت و یجوریه، چجوری اونو حامله شدن. اغلب پدرش رو در حالی گیر مینداخت که داشت از پنجرهی اشپزخونه، همسایه...