پارت یازدهم.

251 95 5
                                    

"الان دویدی بیرون تا ببینیشون؟" چانیول همینطور که کیونگسو با شرمساری خودشو به سمت نشیمن میکشید، پرسید.

نمیدونست چرا اون کارو کرد. براساس عکس العملی که جونگین نشون داده بود احتمالا ترسناک بنظر رسیده بود.

کاملا غیر ضروری بود که یهو حرف بزنه و پیشنهاد پخت شام براشون رو بده.

حالا حتی نمیتونست به این فکر کنه که باید دوباره جلوشون ظاهر بشه.

"هنوز انکار میکنی که دوستش داری. تو باکره نیستی که جلوی خودت رو برای بدست اوردن اون دیک بگیری."

کیونگسو شنید که داره در موردش صحبت میکنه. "ببخشید؟" سرش رو به سمت برادرش چرخوند و همونجا وسط هال خونه ثابت موند.

"تو باکره‌ای؟"

"چی؟ نه!"

"رفت تو حالت دفاعی."

"ازت متنفرم. تعجبی نداره که بکهیون ولت کرده!"

"هی. درست نیست. به یه دلیل دیگه ولم کرد."

"هرچی." در حالی که پاهاش رو میکوبید از پله‌ها به طبقه‌ی بالا و اتاقش رفت و ظرفای نشسته‌اش رو همونجوری تو سینک ول کرد.

صبح روز بعد، برای رسیدگی به باغچه‌اش صبح زود بیدار شد تا جونگین رو نبینه.

وقتی که یه صدای شدید و به دنبالش صدای گریه رو شنید، تقریبا کارش تموم شده بود. سرش رو به سمت حیاط همسایه‌اشون گردوند و تئورو دید که با شکم افتاده بود زمین و ناله میکرد و پدرش رو صدا میزد.

"بخاطر خدا، خورشید تازه طلوع کرده و تئو بیرونه." یهو از ذهنش گذشت که جونگین ممکنه هنوز خواب باشه.

شلنگش رو یه طرفی پرت کرد و به سرعت به سمت حیاط بغلی رفت تا پسری که هنوز پیژامه تنش بود رو بغل کنه. تئو تقریبا وقتی متوجهش شد، فوری گریه‌اش رو قطع کرد، بغلش کرد و توی بغلش هق هق کرد.

"چیزی نیست" کیونگسو پسر رو با ضربه‌های اروم رو کمرش اروم کرد. "چیزی نیست."

همون لحظه در ورودی باز شد و یه پدر شوکه توی پیژامه‌ی هاتش¹ ظاهر شد.

____

¹پیژامه‌ی هات: یه شلوار گرمکن و یه تاپ مردونه

____


"چی شده؟ چرا بیرونی؟" جونگین پای برهنه به سمتشون اومد، موهای شونه نکرده‌اش مثل مدل موهای بوی بندا شده بود.

"من تازه گیاهامو اب دادم" کیونگسو گفت و به محض اینکه فهمید سوال در مورد تئو بوده، فورا تو ذهنش زد تو گوش خودش.

کیونگسو حتی نمیخواست به نگاهی که جونگین بهش کرد، اشاره کنه.

به سرعت، پسر رو به پدر نگران داد و شق و رق و با عجله در حالی که بنظر میرسید داره با سرعت راه میره به سمت خونه‌اش رفت.

هیچ مهلتی و خوش شانسی نداشت. همین چند ثانیه پیش مجبور شد ببینتشون اونم وقتی که داشت ازشون دوری میکرد.

***

"عمو بکهیون!" همین که اون روز عصر صدای زنگ در بلند شد، پسرش با سرعت از پله‌ها اومد پایین.

جونگین نمیتونست باور کنه پسر عموش در مورد جشنی که جونگین نمیخواست، جدی بوده.

"برثدی بوی!" بکهیون همین که در باز شد و پسر پرید سمتش شروع به خوندن کرد.

"وواه!" بکهیون هر دوتا دستش رو با یه جعبه و یه کیسه بالا برد و از تئو دورشون کرد. "اره، برات کادو خریدم اما باید بعدا بازش کنی."

"آآآ." تئو لب و لوچه‌اش رو اویزون کرد.

جونگین اجازه داد پسر عموش بیاد داخل و کیسه‌ها رو روی کانتر بذاره. "من برای ناهار بردمش بیرون و با دستگاه‌‌های شهربازی خوش گذرونده."

بکهیون جمله‌اش رو نادیده گرفت و تئورو کشید بالا. "خب، اقای دودو میاد اینجا؟"

تئو شونه بالا انداخت.

"تئو امروز صبح رفت بیرون و پاش گیر کرد به سنگ و افتاد" جونگین گفت. "گفت که از پنجره کیونگسو رو دیده که بیرونه پس از در حیوانات خانگی رفته بیرون _من واقعا باید براش یه تصمیمی بگیرم_ تا ازش بخواد بعدا بیاد اینجا."

"بیبی بویم افتاده؟ اون سنگ بدی که پات بهش گیر کرد کی بوده؟" بکهیون با صدای سافت و ارومی داشت با تئو حرف میزد. از اونجایی که خونه‌ی اون میموندن، پسر عموش کلی به تئو توجه میکرد. "بیا بریم و اقای دودو رو گیر بیاریم!"

ایده بنظر جونگین خوب نبود. رویارویی عجیبشون با همسایه‌اشون _خب، عجیب بود.

"بکهیون" جونگین تقریبا نالید. "لازم نیست جشن داشته باشیم."

"کی گفته جشنه؟ حالا اروم شو، درست لباس بپوش و اصلاح کن." پسر عموش با پسرش ترکش کردن.

با این حال جونگین دیروز اصلاح کرده بود.

و اصلا درست لباس بپوش چه معنی‌ای میداد؟ لباساش خوب بودن. اینجوری نبود که برای قرار لباس بپوشه که.

اما اون سویتر یقه اسکی که سال پیش خریده بود به درد الان میخورد.

taeoh's planWhere stories live. Discover now