پارت بیست و سوم.

233 83 8
                                    

"پیتزا!" تئو بخاطر دیدن پیتزای بزرگی که خیلی خیلی پنیر داشت، داشت میپرید.

و مواد جوری روی پیتزا ریخته شده بودن که مثل سر یه خرس گنده باشن.

کیونگسو اقرار کرد که قبلا پیتزا نپخته بوده اما امیدواره حداقل اوکی شده باشه.

"بنظر خوشمزه میاد" نظر داد.
"غذای خونگی."

"غدای خونگی اینجا لاکچریه. فهمیدم."

همین حین که تئو داشت توی دنیای پیتزایی خودش غرق میشد، بزرگترا با یه سری غذای دیگه کنار هم نشستن.

"از تئو پرسیدم چی دوست داری" کیونگسو شروع کرد. "علاوه بر عمو دودو، گفت سیریلم دوست داری."

"اشتباه نمیکنه." جونگین سرش رو تکون داد.

"واقعا، چی دوست داری بخوری."

"همه چیز رو دوست دارم. وقتی اوضاعت داغونه و یه پسر داری، واقعا انتخابی نداری."

"اوصاعت داغون نیست. خب، حداقل، نه دیگه." کیونگسو داشت خودش رو مثل گربه‌ای که میخواد گوشش رو بمالن میبرد جلو.

خیلی طول نکشید که پسر بزرگتر بلند شد و اماده شد تا بره.

"صبر کن، داری میری؟ شام چی؟"

"گشنه نیستم، فردا میبینمتون."

تئو بخاطر این خبر لب و لوچه‌اش رو اویزون کرد. "چرا عمو دودو نمیتونه بمونه؟"

"چونکه من خونه‌ی خودم رو دارم و یه سری کارا تو خونه‌ام دارم که باید انجامشون بدم."

پدر و پسر هر دو بوسه‌ی خداحافظی دریافت کردن، و وقتی در بسته شد جفتشون ساکت شدن.

"دد" پسرش نالید. "عمو دودو رو میخوام!"

جونگینم اونو میخواست اما کاری نبود که بتونن بکنن. "عمو دو هم به استراحت نیاز داره. اوکی؟ وقتی فردا بیدار بشی میبینیمش."

"آوو."

taeoh's planWhere stories live. Discover now