پارت سی و پنجم.

174 57 5
                                    

کیونگسو اونشب توی اشپزخونه تنها بود، حرفای جونگین بیدار نگهش داشته بودن. ساعت از نیمه شب گذشته و چای بابونه‌اش جواب نداده بود.

"چند بار پرسیدم ازت که درباره‌ی ازدواج باهاش مطمئنی." چانیول اصلا کمک نمیکرد.

با دهنش یه صدای کلیک دراورد و به برادر ناتنیش نگاه کرد. "چرا تو بید_ این ساعت کدوم جای فاکینگی داری میری؟"

برادرش تیپ زده، و اماده‌ی رفتن بود. "بوتی کال¹."

____

¹به این معنیه که نصف شب دور هم جمع بشن علی‌الخصوص  اگه ویدیو کال و تلفنی باشه و سکس داشته باشن.

____

همینکه چانیول رفت، دوباره کیونگسو موند و افکارش. بعد از ظهر، نتونسته بود به جونگین جواب بده.

نمیتونست بخوابه و نمیخواست در این باره فکر کنه. همه چیز بینشون خوب بود.

مطمئن بود پسر جوون‌تر حتی اهمیتم نداده بود.

اینجوری نبود که داره ترکشون کنه.

با نگاه کردن به بیرون از پنجره، دید که چراغا خونه‌ی بغل روشنه. بدون تردیدی، چاییش رو ول کرد و با سرعت رفت بیرون تا قبل از اینکه دوباره چراغا خاموش بشن در بزنه. "جونگین__ اوه، سلام؟"

در به سرعت باز شد اما اصلا جونگین نبود. "آه، سلام؟ قبلا هیچوقت در رو این ساعت باز نکرده بودم. چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟"

اولین باری بود که این مرد رو میدید.

"جونگین اینجاست؟"

مرد بهش نگاه، و از سر تا پاش رو اسکن کرد. "با دوست پسر من چکار داری؟"

فکر کرد فقط صدای یه زنگ پر سرو صدا رو توی سرش میشنوه. دوست پسر؟

"من کیونگسو‌ام. خونه بغلی زندگی میکنم." به خونه‌اش اشاره کرد. "فراموشش کن. دیر وقته."

فقط قبل از اینکه بچرخه و بره، جونگین به پایین پله‌ها دوید. "کیونگسو صبر کن."

و کیونگسو متوجه لبخند شرورانه‌‌ای که فرد ناشناس بهش تحویل داد شد.

"قراره بهت یه توضیح چرت و پرت و بی‌تأثیر بده" مرد قبل از اینکه بره سمت اشپزخونه گفت و جونگین کشیدش داخل.

"این جونگده است، پسر عموم. دوست داره راه بره و مردم رو بکنه."

کیونگسو نپرسیده بود اما اسوده خاطر شد. یه لحظه فکر کرده بود بهش خیانت شده.

در پشت سرش بسته شد و به سمت طبقه‌ی بالا هدایت شد اما جای اینکه برن اتاق جونگین، خودش رو توی اتاق تئو، جایی که اون رو اونجا در حالیکه یه گوشه با اخم و تخم نشسته دیده بود، پیدا کرد.

"ماجرا چیه؟" کیونگسو پرسید.

"قهره. زیاد این اتفاق نمیفته، اما وقتی میافته بلبشو میشه." جونگین روی تخت تئو نشست و فقط به پسر گریون اون طرف اتاق نگاه کرد.

کیونگسو به طرز اکواردی اونجا پایین تخت ایستاده، و منتظر بود تا اوضاع پیشرفت کنه اما دو دقیقه گذشت و هیچی.

"چرا ناراحته؟"

"نصف شب بیدار شد و از عموش پیتزا خواست اما جونگده گفت نمیتونه."

میدونست که مشکل اصلی اینجا چیه اما میخواست درباره‌ی یه چیز دیگه صحبت کنه. "چرا اون اینجاست؟"

"کی؟ جونگده؟" جونگین بدون اینکه نگاهش رو از پسرش برداره تایید کرد.

یه چیز جزئی بود اما کیونگسو تقریبا  از اون مرد بخاطر یه چیز الکی متنفر بود. "خب"، کنار دوست پسرش نشست، "من برای یه ثانیه باورش کردم."

"پس تو حرف ادمایی که ادعا میکنن دوست پسرمن رو باور میکنی؟"

لب و لوچه‌اش رو بیرون داد و شک کرد. "قبلا این اتفاق افتاده."

اینبار جونگین با گناه به سمتش چرخید. "متاسفم."

"اوکیه. گذشته. اون یه عوضی بود. فقط تصمیم گرفتم نادیده‌اش بگیرم."

"دد! من پیتزا میخوام!" تئو گریه میکرد تا توجهشون رو به دست بیاره.

"هیچ پیتزایی نیست." جونگین قاطعانه گفت و باعث شد تئو با شدت بیشتری گریه کنه.

کیونگسو یه ایده داشت.

به سمت دوست پسرش جمع شد و خودش رو نزدیک‌تر کرد. "اگه به پدرت گوش ندی، میبرمش خونه."

"پیتزا!"

"اوکی، این جواب نمیده. بچه‌ها معمولا وقتی والدینشون این کارو میکنن حسودیشون میشه" کیونگسو زمزمه کرد.

"اگه من برای تئو یه غذای خوشمزه‌تر از پیتزا درست کنم چی؟" کیونگسو پیشنهاد داد و این به طرز موفقیت امیزی علاقه‌ی تئو رو تحریک کرد.

"کیونگسو، دیر وقته." جونگین رد کرد.

"تو حتی اشپزی نمیکنی" کیونگسو گفت. "غر نزن. میدونم تو هم قراره بخوری."

تئو همون موقعش هم از اتاق رفته بود بیرون.

taeoh's planWhere stories live. Discover now