پارت چهل و یکم.

145 59 4
                                    

جونگین، هر چند که جونگده اطمینان داده بود که اوکیه، وقتی که نامزد جونگده هم اومد که شب بمونه از اینکه خونه‌ی پسر عموش میموند احساس گناه کرد.

پیشنهاد داده بود که اونا برگردن خونه اما پسر عموش اشاره کرد دیره و اون خسته است. و اینکه تا خونه برونه خصوصا وقتی تئو توی ماشینه امن نیست.

تشک‌ها رو توی هال انداختن تا برای شب جاگیر بشن.

حتی وقتی چشماش رو بسته ذهنش به مایل‌ها اونطرف‌تر فرار کرده بود. نمیتونست فکر کردن درباره‌ی کیونگسو رو تموم کنه و یجایی توی عمق وجودش، میمرد تا به پسر بزرگتر زنگ بزنه.

ساعت از ۲ شب گذشته بود.

به هر حال تلاشش رو کرد اما جواب نگرفت. حتی پیام داد محض احتیاط که اگه کیونگسو تماسش رو از دست داده بود.

جوابی نگرفتن نشون میداد که کیونگسو باید تا الان خوابیده باشه. کی نخوابیده به هر حال؟

یک دقیقه بعد گوشیش توی تاریکی روشن شد، اسم دوست پسرش روی صفحه روشن خاموش میشد.

به سرعت دکمه‌ی جواب رو کشید و بلند شد تا بره بشینه روی کاناپه.

"هی، رفیق. تو زنگ زده بودی؟" این کیونگسو نبود و جونگین میدونست کیه. حتی نمیخواست به اسمش اشاره کنه.

حس و قیافه‌ی درهمش از تنها ایده‌ای که میگفت دوست پسرش دوباره با همون پسره رفته بیرون رو با یه خرخر ابراز کرد.

فقط وقتی که فکر میکرد همه چیز قراره اوکی بشه.

"چرا زنگ زدی__ صبر کن، اره، تقریبا فراموش کرده بودم شما قرار میذارین. متاسفم رفیق. اون اینجا مسته. بیهوش شده."

این مرد میرفت رو اعصابش و کیونگسو چه فکری کرده بود؟ چرا همش این مرد رو میدید مگه به اندازه‌ی کافی احساس ناامنی‌هاش رو بیان نکرده بود؟

بجای گفتن هر چیزی، اون قطع کرد. باورش نمیشد.

ییفان و دوست پسرش شب رو با هم میگذروندن و اونا نوشیده بودن. این فقط درست نیست.

کیونگسو چه چیزی رو این همه مدت پنهان میکرده؟

توجهش به سمت یه سری ناله‌های از سر لذت زیر پتو جلب شد، یه لبخند کوچیک به ارومی لباش رو برای اولین بار توی اون شب حرکت داد.

پسرش توی خواب حرف میزد، چیزی که از وقتی که به جایی که پسرش میتونست اتاق خودش رو داشته باشه نقل مکان کرده بودن مدتی میشد شاهدش نبوده.

تئو کل چیزی بود که بهش اهمیت میداد و اون به پسرش قول داده بود که فردا میرن عمو کیونگسو رو میبینن اما توی این اوضاع، مطمئن نبود چجوری اون کارو بکنه.

قول قوله.

"من مرغ میخوام،" پسرش گفت، با چشم بسته. حتی توی رویاهاشم، تئو به غذا فکر میکرد.

taeoh's planWhere stories live. Discover now