پارت چهاردهم.

263 94 5
                                    

ساعت بدن کیونگسو هیچوقت از کار نمی‌افتاد. کیونگسو قبل از طلوع خورشید بیدار شد، و وقتی خودش رو در حالی پیدا کرد که پسر همسایه‌اش رو بغل کرده بود، واقعا سورپرایز شد.

جونگین دیشب حتی به اینکه بیدارش کنه هم فکر نکرده بود. کیونگسو خونه‌ی بغلی زندگی میکرد، اینکه جونگین بیدارش میکرد تا بتونه برگرده خونه‌اش، باعث اذیتش نمیشد.

قبل از اینکه به سمت حیاط خونه‌ی خودش بره، مطمئن شد که بی سرو صدا خونه رو ترک کنه و در رو ببنده.

هنوز هوا تاریک بود، و ممکن بود با یکی که به زور داره سعی میکنه وارد خونه‌اش بشه، اشتباه گرفته بشه. چانیول باید یادش رفته باشه که کلید یدکی رو توی جعبه‌ی کلید مخفی بین گلدونا برگردونه.

با این حال کیونگسو یه جورایی قفل در ورودی رو باز کرد. این چیزی نبود که بخواد بخاطرش اسوده خاطر باشه. باید بعدا قفلا رو چک میکرد.

برای روزش اماده شد و تو مغزش یادداشت کرد که باید یه مشتری رو عصر ببینه. کیونگسو باید کمتر  بنظر زار و نزار میومد.

کمی بعد، در حالی که صبحانه اماده میکرد، چانیول اومد پایین. در حالی که دقیقا بکهیون پشت سرش دنبالش میکرد، یواشکی داشت حرکت میکرد.

کیونگسو دیدشون، و گلوش رو صاف کرد و اون زوج توی جاشون خشکشون زد.

"اوه، سلام. صبح بخیر" بکهیون با دست پاچگی سلام کرد. "همین الان داشتم میرفتم، بای."

کیونگسو از پنجره‌ی اشپزخونه، بکهیون رو با چشماش دنبال کرد، مرد گفته شده داشت وارد خونه‌ی همسایه‌اش میشد.

یه صندلی در نزدیکیش روی زمین کشیده شد.

"هدف از بهم زدنتون چی بود؟" کیونگسو در حالی که چشماش داشتن روی املتی که تازه پختنش رو تموم کرده بود برمیگشتن، پرسید.

"در اون مورد" برادر ناتنیش با یه آه شروع کرد، "گفتش که مودی بوده و برای همین سر منو نمره‌هام داد کشیده."

"پس بخاطر اینکه درسات رو می‌افتی ولت کرد؟ خوبه. و بعد یه روز بهم برگشتین؟ خوب نیست."

زنگ تلفنش از مشکل گوش دادن به داستان داغون برادرش درباره‌ی زندگی سکسیش، نجاتش داد.

"مینسوک چی شده؟ خیلی زوده." در حالی که به سمت هال میرفت، گفت.

"تقریبا قرار ملاقات امروزمون با خانم هان رو فراموش کردم. دیشب کنسلش کرد. یادم رفت بهت بگم."

"چی؟"

"منظورم قرار ملاقاته، نه سفارش."

"اما کِی؟ من ممکنه وقتی که بخواد دیدار داشته باشیم، کار داشته باشم. این سومین باره که کنسل میکنه، مینسوک."

یکی در زد و کیونگسو شنید که چانیول گفت درو باز کنه چون به در نزدیک‌تره.

"صبر کن__ دوباره بهم پیام داده."

در حالی که کارمندش داشت پیام رو چک میکرد، کیونگسو در رو به روی همسایه‌اش که هنوز پشت در بود و مشتش هنوز بالا بود باز کرد.

جونگین به طور غیر معمولی خوب بنظر میرسید. بخاطر سویتر جذبش بود یا خورشید اون لحظه درخشان‌تر میتابید؟

"هی."

"اوه، هی؟" در حالی که نمیتونست به هیچ چیزی که همسایه‌اش رو به پشت در خونه‌اش کشونده بود، فکر کنه، با ذهن خالی زل زد بهش.

"فقط برام سواله که امشب وقت داری؟ امیدوارم که بتونم برای شام ببرمت بیرون."

واقعا جونگین داشت ازش میخواست برن بیرون؟  با اون لبخندی که مرد بلندتر داشت به رخ میکشید، کی میگفت نه؟ و جونگین عینک نزده بود.

وقتی کیونگسو جواب نداد، جونگین به صحبت کردن ادامه داد. "تا ازت بخاطر مراقبت از تئو تشکر کنم."

کیونگسو در حالی که هنوز مطمئن نبود چی بگه، دهن باز کرد اما در نهایت گفت "اگه پسرت ناراحت نمیشه که من بهتون بپیوندم__."

"نه، فقط ما دوتا."

فقط. ما. دو. تا.

"خانم هان گفته که امشب میبینتمون." مینسوک از پشت تلفنی گفت که کیونگسو فراموش کرده بود کل این مدت روی گوشش بوده. "قطعیه."

"کنسلش کن من یه قرار ملاقات دیگه دارم"
اخرین چیزی بود که کیونگسو قبل از قطع کردن تلفنش گفت.

جونگین داشت منتظر نگاهش میکرد.

"اره، قطعا. باهات میام بیرون." کیونگسو لبخندش رو با حالتی خونسرد نگه داشت اما متوجه شد که کنترل کردن عضلات مسئول لبخندش تو اون لحظه، کار سختیه. "فقط ما دوتا، هاها_ متاسفم. باید فقط میگفتم اره."

taeoh's planOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz