پدرش دوباره اونجا بود، از پنجرهی اشپزخونه با لیوان شیر و بشقاب کوکیهاش داشت زیرچشمی بیرون رو نگاه میکرد.
حدس میزد که اقای دودو دوباره داره به گیاهاش اب میده و نمیفهمید که چرا این بنظر پدرش جالب میومد. اونا حرف نمیزدن و قطعا به هیچ موزیکی مثل موزیک کارتونای مورد علاقش تو تلویزیون گوش نمیدادن.
"چکار میکنی دد؟" با بی صبری از روی صندلی بلند مخصوصش، در حالی که با پاهاش لگد میزد پرسید. گشنه بود و بعد از یه کم کوکی خوردن، پورورو توی تلویزیون بود.
پدرش تقریبا پرید، و یکم از شیرش ریخت. تئو ناراحت و گشنه بود اما غذا داشت میومد پس همون موقعشم پدرش رو بخشیده بود.
"آه، هیچی" پدرش دروغ گفت و دروغ گویی کار بدی بود.
تئو هرچند غذاش سرو شده بود، لبو لوچهاش رو جمع و جور کرد. امکان نداشت که باباش داشته به هیچی تو بیرون نگاه میکرده.
"من میخوام ببینم.""فقط اقای دوئه که از باغچهاش نگه داری میکنه."
"میخوام ببینم" تئو تکرار کرد، دستاش رو بلند کرد و خواست که بغل بشه.
"چیو ببینی؟ داری صبحونت رو میخوری."
"اقای دودو رو." وقتی پدرش بنظر رسید معنی حرکتش رو نفهمیده و بجاش عینکش رو درست کرد تئو نالید. "منو ببر بیرون."
"اول صبحونت رو بخور."
"نه!" اگه کاری که میخواست رو نمیکرد، گریه میکرد. ددی همیشه وقتی گریه میکرد بهش میگفت باشه.
"باشه، باشه."
توی کسری از ثانیه توی بغل باباش بود و دید که اقای دودو میذاره گیاهاش اب بخورن یا دوش بگیرن. دوتاش یکی بودن.
میخواست بره بیرون و با اقای دودو صحبت کنه و کوکیهاش رو برای کار خوبی که میکرد و به گیاهاش غذا میداد و حمومشون میکرد باهاش تقسیم کنه.
پس با تکون، خودش رو از دستای پدرش ازاد کرد، و قبل از اینکه به سمت صندلی بلندش بدوه و روی نوک پاهاش بایسته تا یه کوکی از بشقابش برداره، روی دوتا پاهاش فرود اومد.
قبل از اینکه پدرش بتونه جلوش رو بگیره، از در حیوونای خونگی خزید بیرون، کوکی حالا تو دهنش بود.
"تئو!"
تئو حالا توی مسیر بوتههایی بود که حیاط پشتیشونو از مال اقای دودو جدا میکردن.
کوکی رو از دهنش دراورد، تقریبا نصفش توی دستش از بین رفته بود اما مطمئنا اقای دودو به اینکه نصفش خورده شده اهمیت نمیداد. تقسیم کردن یعنی همین، دادن نصفش.
"صبح بخیر، تئو"
اقای دودو بهش لبخند زد.
حق با ددی بود اقای دودو لبخنداش قلبی شکل بودن.
YOU ARE READING
taeoh's plan
Fanfictionکاپل اصلی: کایسو ژانر: رمنس، زندگی روزمره، فلاف و شاید کمی اسمات. نویسنده: kissoohae مترجم: blue side خلاصه: تئو نمیفهمید وقتی بابایِ گندهاش ساکت و یجوریه، چجوری اونو حامله شدن. اغلب پدرش رو در حالی گیر مینداخت که داشت از پنجرهی اشپزخونه، همسایه...