پارت چهل و هفتم.

122 56 5
                                    

میتینگ با اقای هان بیشتر از معرفی کردن خودشون بود. ناهار تا وقتی که یه درخواستی شد به همراه مکالمه خوب پیش رفت.

جونگین انتظار نداشت توی زندگی واقعی هم اتفاق بیفته، فکر میکرد ازدواج سنتی و برنامه ریزی شده فقط توی فیلما وجود داره.

اون مودبانه رد کرد.

"من در حال حاضر کسی رو میبینم" جونگین گفت، گرچه از وضعیت رابطه‌اشون در اون لحظه مطمئن نبود.

ممنون بود که برای قبول اون ایده بهش فشاری وارد نشد.

توی سرش، میدونست همه تا وقتی که درباره‌ی پسرش ندونن مشتاقن و ازش خوششون میاد. فقط مثل بقیه‌ی افرادی که سعی کرد باهاشون قرار بذاره.

شاید بجز کیونگسو.

کیونگسو از اول میدونست و با اینحال با وجود این فکت که جونگین یه بار اضافه و در عین حال مهم در قالب توپ هایپر دلخوشی داره قدم اول رو برای نشون دادن علاقه‌اش به جونگین برداشت. بار اضافه‌ای که نظر هر کس دیگه‌ای رو عوض کرد.

قطعا، بجز کیونگسو.

***

در دفتر در حالیکه کیونگسو ناهارشون رو جمع میکرد باز شد‌. بجای جونگین همونطور که انتظار داشت، یه خانم بود. به خوبی لباس پوشیده بود و تئو جیغ کشید، و بهش نشونه داد که اون کیه.

"نَنا¹!" پسر به سمت زن دوید، کسی که بجاش حواسش رو به اون داد.

_____

¹مادربزرگ پدری. مادر پدر

_____

کیونگسو نمیدونست چقدر پلک زد اما گیج بود. اون مادر جونگین بود، کسی که قرار بود هفته‌ها پیش اگر بخاطر شیطانی به اسم ییفان نبود، ملاقاتش کنه.

زن یه چیزی تو گوش تئو زمزمه کرد، و خم شد تا همقدش بشه.

هر چی که اون گفت باعث شد تئو روی پاهاش بپره.

مادربزرگش رو به وسیله‌ی دستاش با قدمای پرشی به سمتش هدایت کرد.

"عمو دودو، این نَنای منه! مامی ددی." پسر از هیجان داد زد و پای مادربزرگش رو بغل کرد.

و دید که پسر به سمت اون اومد و پای کیونگسو رو بغل کرد. "ننا، این عمو دودوئه! ددی بارها بوسیدتش!"

توی جاش خشکش زد، دستاش رو هوا موند، در حالیکه هنوز باکس خالی غذا رو نگه داشته بود.

"از اینکه بالاخره باهات اشنا شدم خوشبختم، کیونگسو" زن دستش رو به سمتش دراز کرد.

این بهش ضربه زد تا اداب رفتاریش رو به یاد بیاره، باکس رو گذاشت پایین و دست داد. "واقعا منم از اشنایی با شما خوشبختم، اوه، خانم کیم." کیونگسو بعنوان استقبال تعظیم کرد.

چیز بعدی باعث شد جا بخوره. دستاش بوسیله‌ی مادر جونگین گرفته شد، به ارومی و به یه لبخند گرم نگاه کرد. "مرسی که مراقب پسرمی. هیچوقت نشنیده بودم راجع به کسی خیلی حرف بزنه واقعا میخواستم اون فرد رو ببینم."

کیونگسو اقرار کرد که شنیدن اینا از زبون مادر جونگین چاپلوسانه است. مرد باید با کلمات خوبی نقاشیش کرده باشه اما،

"اون، ما توی دوره‌ی واقعا خوبی نیستیم در حال حاضر" کیونگسو با صدای پایینی گفت، نمیخواست پسر بشنوه.

"اینطوره؟ امیدوارم به خوبی این مشکل رو زود حل کنین."

کیونگسو ممنون بود که اون برعکس کسایی که در اطرافش میشناخت مشکل رو کنکاش نکرد. "منم همینطور."

"ددی هم میاد؟" پسر پرسید، در حالیکه لباس کیونگسو رو میکشید.

"مطمئن نیستم" کیونگسو گفت و پسر رو بغل کرد.

"نگران نباش" مادر جونگین به پسر گفت. "به زودی بر میگرده."

taeoh's planWhere stories live. Discover now