پارت بیست و نهم.

209 82 13
                                    

"دد! دد! دد!" پسرش همینکه تو دید قرار گرفت ازش استقبال کرد و باعث شد بیاد طبقه‌ی پایین. مدتی بود که هیچوقت انقدر تئو رو هیجان‌زده ندیده بود، براش سوال بود که چی شده.

"زود اومدین خونه" با شخص خاصی نبود اما از طرف پسر بزرگتر یه ناله دریافت کرد.

پسرش در حالی که ازش میخواست بغلش کنه، پرید روش. "دد!"

جونگین به سرعت پسرش رو بلند کرد، و پشت دوست پسرش به سمت اشپزخونه راه افتاد.

"مدتیه که کسب و کار خوب نیست" کیونگسو در حالیکه توی کابینت نیمچه پرش میگشت، زیر لب گفت. "چی میخوای بخوری؟"

"داشتم فکر میکردم برای تغییر میتونیم بیرون غذا بخوریم" جونگین پیشنهاد داد. "فکر کردم که امروز یه سر بیام مغازه‌ات که بتونیم بیرون غذا بخوریم."

"داری میگی از غذاهام حالت بهم خورده؟" این واقعیت که پسر بزرگتر لب و لوچه‌اش رو اویزون کرده، دستپاچه‌اش کرده بود.

"چی؟ نه. اینجوری نیست__."

"فقط داشتم شوخی میکردم."

کیونگسو قبل از اینکه با پیشنهادش موافقت کنه، برای اخرین بار به محتوای کابینتاش نگاه کرد. "ایده‌ی بدی بنظر نمیرسه. این یه قراره، اقای کیم؟"

"من، آه، شاید اگه اهمیت ندی که یکی چرخ سوم باشه." جونگین در حالی که برای اینکه پسر خودش رو چرخ سوم صدا زده بود احساس گناه میکرد، با ملایمت لبخند زد.

"پس فقط میرم لباس عوض میکنم. بیا دنبالم، اقا." فقط بعد از گفتن اون حرفا، دوست پسرش به بیرون از در و سمت خونه بغلی رفته بود.

"دد" تئو زمزمه کرد گرچه اونا تنها کسایی بودن که تو خونه بودن. "من یه چیزی دارم که بهت بدم."

"واقعا؟ اون چیه؟"

پسرش از بغلش بیرون اومد، و جونگین با خوشحالی گذاشتش روی زمین. دید که یه بسته‌بندی اشنا از جیب پسرش داشت میومد بیرون. "این ابنبات ادم بزرگاست. اقای مینی و اقای هونی گفتن که تو میتونی با عمو دودو تقسیمش کنی."

با ناباوری، جونگین اون تیکه کاندوم رو از دستای پسرش، که مودبانه بهش داده بود، قبول کرد.

"عمو دودو امروز ناراحت بود. اقای هونی گفت ددی اگه اینو با عمو دودو تقسیم کنه، میتونه دوباره خوشحالش کنه."

جونگین مطمئن نبود چجوری باید جواب بده، به پایین خم شد و موهای پسرش رو بهم ریخت. "این برای ادم بزرگاست، درسته؟ دفعه‌ی بعدی نمیخوام چیز دیگه‌ای ازشون بگیری، اوکی؟ مگر اینکه اول از من یا عمو دو بپرسی."

پسر در عوض گیج شد. "اما این ابنباته. ابنبات مردم رو خوشحال میکنه."

"این" جونگین بسته‌بندی رو نشون داد. "ابنبات نیست. این چیزیه که ادم بزرگا استفاده میکنن و تو هنوز برای اینکه راجع بهش بدونی زیادی کوچیکی."

"پس اقای هونی دروغ گفت؟ اون گفت این ابنباته."

"من نمیدونم اون چی بهت گفته اما این ابنبات نیست. اگه بهت چیزی داد که قبلا ندیده بودی، اول از عمو دو بپرس، باشه؟"

"باشه" پسر سر تکون داد. "پس این چیه دد؟ میشه بازش کنیم؟"

"نه، نمیتونیم بازش کنیم. وقتی سی‌ ساله شدی میتونی یکی داشته باشی."

***

جونگین در زد و خیلی طول نکشید که پسر بزرگ‌تر، در حالی که توی ست لباسای جدیدش بانشاط و فرش بنظر میرسید، در رو باز کنه.

"بیاین تو" کیونگسو به داخل دعوتشون کرد. "من فقط به ۵ دقیقه بیشتر نیاز دارم."

گذاشت پسرش اون اطراف پرسه بزنه درحالی که خودش با تردید دوست پسرش رو با نگرانیِ مربوط به محیط کارش به سمت طبقه‌ی بالا دنبال میکرد. "کیونگسو" جونگین با ملایمت گفت و یه چهره‌ی سورپرایز شده از اون یکی پسر دریافت کرد.

اونا دقیقا بیرون اتاق پسر بودن.

"میخوام راجع ‌به یه چیزی صحبت کنم. میدونم که میشه بعدا بگم اما واقعا داره اذیتم میکنه." منتظر عکس‌العملی موند که پسر بزرگ‌تر به ارومی شروع به جا خوردن کرد، دستاش با حالت تدافعی جلوی سینه‌اش جمع شدن. "اوه خدای من، من چکار کردم؟ داری باهام بهم میزنی؟"

"چی؟ نه."

کیونگسو یه آه اسوده کشید و خندید تا جو رو اوکی کنه. "اوکی، ما خوبیم، ما خوبیم." تکرار کرد تا خودشو متقاعد کنه.

"راجع به کارمندات سرکاره. اونا به پسرم کاندوم دادن و بهش گفتن باید باهات تقسیمش کنم چونکه تو ناراحتی و اینکه این یه ابنباته پس تورو خوشحال میکنه."

"چی_ کی_ وات د فاک؟" پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید تا خودشو اروم کنه. "من میدونستم دارن یکاری میکنن."

"حدس میزنم تئو نتونه دیگه باهات بیاد سرکار. من نگرانم که چه چیزای دیگه‌ای بهش درباره‌ی این گفتن که من نمیدونم."

"من واقعا متاسفم، جونگین."

جونگین در سکوت به اینکه پسر بزرگتر از ناامیدی صورتش رو با کف دستش میمالید نگاه کرد.

"فکر میکنم حق با تو باشه. باید بمونه خونه. من واقعا در این باره متاسفم."

جونگین این واقعیت که دوست پسرش داشت بابت چیزی که خودش انجام نداده بود عذرخواهی میکرد رو دوست نداشت. "تو نباید عذر بخوای. تقصیر تو نیست."

پسر کوتاه‌تر رفت تو بغلش، یه حرکت از بی گناهی، و توی سینه‌ی جونگین اه کشید.

اونا این کارو زیاد نمیکردن و جونگین هرثانیه‌اش رو دوست داشت.

"اما" کیونگسو شروع کرد "هیچ شانسی هست که بتونیم امشب از اون کاندوم استفاده کنیم؟"

"پرستار بچه‌ای میشناسی."

"من یه پرستار بچه‌ام."

جونگین مطمئن نبود اما اون کلمات بنظر گیج کننده میومدن اما دوباره، کیونگسو غیر قابل پیش‌بینی بود.

taeoh's planWhere stories live. Discover now