پارت بیست و چهارم.

234 77 9
                                    

هیچکس نباید میفهمید کیونگسو وقتی بعد از شام پختن برای اون دو نفر برگشت خونه دقیقا چکار کرد.

کیونگسو بالاخره ورزش کرد. اون بغل کردن از پشت که مدتی پیش اتفاق افتاده بود در واقع فقط یه راه بود که بفهمه عضلات سینه‌ی دوست پسرش تا چه حد خوبن.

اگه اونا قرار بود دفعه‌ی بعدی لحظات صمیمی‌ای رو داشته باشن، اگه کیونگسو دست کم قابل قبول به نظر میرسید، حداقل دیگه هوشیار نبود.

و لعنت، چجوری جونگین اون بدن رو بدست اورده بود؟ رازش چی بود؟

در حینی که مخفیانه از پنجره‌ی اتاقش به خاموش شدن چراغای اتاق تئو نگاه میکرد، هنوز خیس عرق بود و تازه ورزش اون شبش رو تموم کرده بود.

صادقانه کیونگسو از اینکه داشت از طریق اون پسر اطلاعات کسب میکرد، یکم احساس گناه میکرد. هر چند که حتی موفق نشده بود بفهمه جونگین چی میخوره پس نمیشد رژیمش رو فهمید.

محاله که هرگز سیریل بهت عضله بده.

قصد خوبی داشت، قسم میخورد. این به نفع همشون بود.

ادم باید زندگی سکسی سالمی داشته باشه تا رابطه‌ی سالمیم داشته باشه. فقط امیدوار بود که تئو درک کنه.

کیونگسو مراقبشون بود اما یه چیزایی بود که باید بین دوتا ادم بزرگا میموند. اون پسر همین الانشم اکثر اوقات برای داشتن توجهشون میبرد.

روز بعدی موقع صبحانه سر زد و خواست تئو رو با خودش ببره سر کار تا جونگین بتونه استراحت کنه.

"واقعا اون کسی که میخوای باهاش قرار بذاری منم یا پسرم؟" جونگین ازش پرسید اما با این وجود اجازه داد تا تئو رو ببره.

کیونگسو به اون حرف خندید و به شوخی ردش کرد و و با بوسه و عشق بازی در حینی که پسر داشت صبحانه‌اش رو تموم میکرد، از دل جونگین دراورد.

"صحیح و سالم بر میگردیم.‌" وقتی با پسرش اونجارو ترک کرد قول داد.

همینکه توی مسیر افتادن، سورپرایز زندگیش رو گرفت، تئو یه رازی رو بر ملا کرد.

"ددی باله میرقصه. ما میچرخیم و میچرخیمو میچرخیم اما تئو سرش گیج‌میره." پسر لبو لوچه‌اش رو اویزون کرد‌ "ددی سرش گیج نمیره."

سعی نکرد قضاوت کنه اما یه ادمی مثل جونگین که از نظر اجتماعی اکوارد و معذبه باله میرقصه؟ از کی؟ کجا؟ تو خونه؟

هیچوقت ندیده بود این کارو بکنه.

"هنوزم میرقصه؟"

پسر سر تکون داد. "ددی دوست داره تئو رو خوشحال ببینه. ددی اینو گفت."

این حرف مود رو سافت کرد.

"منم دوست دارم تئو رو خوشحال ببینم." کیونگسو لبخند زد‌.

"وقتی ددی و عمو دودو همو میبوسن رو دوست دارم!"

"اما تو چشمات رو میپوشونی."

"عمه یوری گفته برای چشمای بیبیم بده. اما ددی بعد بوسه خوشحاله، بوسه‌ها ددی رو خوشحال میکنن."

کیونگسو پسر رو نگاه کرد، و روی لباش یه لبخند سافت بود. جونگین مطمئنا خوش شانسه که پسر خیلی سوییتی داره.

"باید ددی رو بیشتر ببوسیم!" تئو اعلام کرد، در حالی که یه انگشتش به سمت بالا اشاره میکرد و یه لامپ خیالی بالای سرش بود. "پس ددی خوشحال میشه."

"اره، اره. باید این کارو بکنیم."

همین یکم پیش موافقت انجام این کار رو گرفت پس نباید نگران بوسیدن زیاد دوست پسرش میبود.

***

بعد از کلاسای انلاین اول وقتش، خودش رو در حالی پیدا کرد که از پنجره به امید اینکه کیونگسو و پسرش رو ببینه که میرسن، به بیرون زل زده.

تازه ۴ بعد از ظهر بود و مدتی طول میکشید تا اون دوتا بیان خونه. معمولا کیونگسو مغازه‌اش رو ساعت ۶ عصر میبست.

جونگین به سمت حموم رفت، و به این نتیجه رسید که شاید بتونه اونا رو توی مغازه ببینه و بیرون غذا بخورن.

معمولا زیاد حموم کردنش رو طول نمیداد اما اینکه بدون نگرانی در مورد اینکه پسرش از خونه بدوه بره بیرون، حموم کنه یه فرصت بود.

نمیتونست دقیقا به کیونگسو یه گل از یه مغازه‌ی دیگه بده پس یه کادو خوب و کافی بود.

برای پسرش، پسر عاشق غذا خوردن بیرون خونه با تغییر چشم انداز و محیط اطراف بود.

اما اون نقشه‌ها متاسفانه برای بقیه‌ی روز، عقب ذهنش موندن.

وقتی که باز شدن با صدای در با صدای فریاد پسرش دنبال شد، در حینی که جونگین داشت موهاش رو خشک میکرد، توی اینه‌ی بالای سینک خودش رو دید. "دد اینجاست!"

و کیونگسو پشت پسر ظاهر شد، و حیرت زده شد.

چند ثانیه طول کشید تا بفهمه که تازه از زیر دوش اومده بیرون و هیچ لباسی جز حوله‌ای که از سرش افتاده بود، تنش نیست.

نمیدونست چکار کنه. این اتفاق هیچوقت قبلا نیفتاده بود چونکه اولا، هیچوقت کسی جز فامیلاش خونه‌اش نیومده بودن.

و جونگین این واقعیت رو که حالا که به کیونگسو کلید خونه‌اش رو داده بود و خودش عادت کرده بود در حموم رو بخاطر شرایط اورژانسی برای پسرش نیمه باز بذاره، ممکن بود این اتفاق بیافته رو در نظر نگرفته بود.

در بسته شد، جونگین در رو نبسته بود، شاید کیونگسو اینکار رو کرده بود. میتونست صدای خفه شده‌ی پشت در رو بشنوه، پسرش ناله میکرد و دوست پسرش یه چیزی میگفت که نمیتونست بفهمه.

حالا چجوری میتونست از این موقعیت خجالت اور فرار کنه وقتی که اون موقعیت دقیقا بیرون در بود؟

taeoh's planOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz