تا دو روز بعد از صبحونهاشون که مختل شده بود و بعد پسرش شب خوابش برده بود، جونگین مشغول فکر کردن بهش بود.
به کیونگسو و به چیزای صمیمانهای که باهم به اشتراک گذاشته بودن و کاراشون فکر میکرد. هر چقدر که میخواست فکر کنه دو طرفه بوده، یه بخشی از وجودش میگفت این یه واکنش طبیعی با کسیه که باهاش میری سر قرار.
این احتمالا همونجوری بود که در وهلهی اول تئو رو داشت، بجز اینکه اون موقع مست بود و چیزی رو به یاد نمیاورد.
کیونگسو برای اینکه کسی باشه که بخواد جونگین برگرده زیادی خوب بود اونم وقتی که اون فقط یه همسایهی خونه بغلی اکوارد پدر سینگل بود.
در سومین شبی که باهم در ارتباط نبودن، وقتی که جونگین فکر میکرد همه چیز براشون تموم شده، در رو به روی کیونگسو که یه جفت پاکت کاغذی پر از خوراکی دستش بود، باز کرد.
نتونست چیزی بگه، کیونگسو از کنارش رد شد و به سمت اشپزخونه رفت.
جونگین کنجکاو شد.
قبل از اینکه در رو ببنده و دنبال کیونگسو بره، برای اخرین بار به بیرون نگاه کرد. "داری چکار میکنی؟"
مرد کوتاهتر در حینی که داشت مواد رو از یه پاکت به روی میز منتقل میکرد، فقط بهش نگاه کرد.
صدای پاهای کوچیکی رو شنید که از پلهها پایین میومدن، با خوشحالی و به سرعت جوریکه انگار پسرش میدونست کی اومده.
"اقای دودو!" پسرش با سرعت به سمت همسایهاش دوید، و جفت پاهاش رو بغل کرد. "دوباره تولد تئوئه؟"
"نه، نیست." جونگین بجای کیونگسو جوابش رو داد و سعی کرد پسر رو بکشه عقب اما کیونگسو تئورو به سمت خودش کشید.
"نه" کیونگسو در خواست کرد. "تو اشپزی نکن، دور بمون."
عجیب بود.
"بله، ددی. دور." پسرش براش سر تکون داد.
"من پدرتم؟" جونگین گفت و جملهاش یه سوال بود. با توجه به شرایط رفت به سمت هال، جایی که لپتاپش رو اونجا ول کرده بود، و به کارش ادامه داد.
و احتمالا از اینکه یکی پسرش رو در حالیکه اون داشت کار میکرد، سرگرم میکرد، بهره برد.
یکم بعد (که بدون اینکه متوجه بشه یکساعت بعد بود)، صداش کردن که بره تو اشپزخونه. شام سرو شده بود و پسرش همون موقعش هم شروع به خوردن کرده بود.
میدونست یه چیزی هست و ایدهی اینکه اون چیز چیه رو هم داشت. کیونگسو مجبورش میکرد صحبت کنه.
برای اون لحظه از غذا لذت میبرد. یه خونهی واقعی به یه اشپز واقعی نیاز داره.
"خب این یعنی چی؟"
أنت تقرأ
taeoh's plan
أدب الهواةکاپل اصلی: کایسو ژانر: رمنس، زندگی روزمره، فلاف و شاید کمی اسمات. نویسنده: kissoohae مترجم: blue side خلاصه: تئو نمیفهمید وقتی بابایِ گندهاش ساکت و یجوریه، چجوری اونو حامله شدن. اغلب پدرش رو در حالی گیر مینداخت که داشت از پنجرهی اشپزخونه، همسایه...