جونگین در حینی که سر پسرش توی اشپزخونه گرم میشد، توی هال با پسر عموش منتظر بود.
"پس" پسر عموش شروع کرد، و روی مبل تکنفره نشست، "قضیه واقعا جدیه، هاه؟ من تقریبا وقتی صورتش رو بعد از اینکه بهش گفتم دوست پسرتم دیدم کنترلم رو از دست دادم."
"خنده دار نبود."
جونگده به سمت اشپزخونه چرخید و در سکوت به صدای خندههای پسر گوش داد. "هیچوقت فکر نمیکردم روزی که این اتفاق بیفته رو ببینم. تو الان یکی رو داری و پسرت خیلی دوستش داره."
قبل از اینکه روی صندلیش برگرده نگاه جونگده رو دنبال کرد.
"این، این قضیه که اون تا ابد میمونه رو گارانتی نمیکنه." جونگین گفت، و یه درد خفیفی رو توی سینهاش حس کرد. "اگر بره، به پسرم چی بگم؟"
"میتونی صدای خودت رو بشنوی؟ اون واقعا به این علاقه داره. بخاطر شما دوتا زحمت و سختی میکشه. مرد، اگه این فداکاری نیست من نمیدونم چیه."
جونگین امیدوار بود هرچی پسر عموش میگه درست باشه.
"این باید سرنوشت باشه که تو نتونستی از عهدهی اون یکی خونه بربیای و بجاش این رو انتخاب کردی."
"سرنوشت نه، تئوئه."
"این یعنی چی؟"
جونگین از سر فکر کردن هومی کرد. "شاید بعد از همهی اینا من به پسرم بدهکارم. اون این ارتباط رو شروع کرد."
***
جونگین چند روز گذشته یکم پریشون بود، و کیونگسو متوجهش شد. گرچه هیچکدومشون چیزی در این باره نمیگفتن، اما کیونگسو میدونست یه چیزی پدر سینگل رو اذیت میکنه.
اینکه جونگین برنامه ریخته بود با تئو به دیدن مادرش بره هم کمک نمیکرد، قطعا.
پسر جوونتر بهش نگفته بود دقیقا چند روز قراره نباشن و امروز چهارمین روز بود.
خونهی بغلی ساکت بود. برای کیونگسو سوال بود که اون دوتا حالشون چطوره هر چند اونو جونگین بهم پیام میدادن و زنگ میزدن. فقط وقتی میتونست رو در رو ببینتشون متفاوت بود.
"این فقط منم یا رئیس چند روزه هالهی غم و اندوه دورشه؟" کیونگسو شنید که سهون گفت، و حتی سعی نکرد وقتی اونا دربارهاش صحبت میکردن با احتیاط باشه.
توی دفتر انتهاییش بود و یه سری ورق بازیای مربوط به هفتهی اینده رو انجام میداد تا خودش رو از فکر کردن به معشوقش دور نگه داره.
ناگهان کارمند به طور لعنت شدهای توی دید ظاهر شد و به چهارچوب در تکیه داد. "پس، شما بهم زدین یا فقط یه کم و جزئی دربارهی اینکه کی قراره اول بره خونهی اون یکی مستقر بشه دعوا کردین؟"
"اگه کاری نداری بکنی، دماغت رو از کار من بکش بیرون" کیونگسو گفت. "نه، اروم" پسر بلندتر زمزمه کرد اما از جاش تکون نخورد. "میدونی، بعنوان همکارت، ماهم دوستتیم."
کیونگسو به بالا و سهون نگاه کرد و آه کشید. "سهون، ما همکار نیستیم. تو برای من کار میکنی."
"جفتش یکیه اما واقعا" سهون مکث کرد و مینسوک به اون صحنه پیوست.
"چه خبره؟ من تا چند وقت اخیر حدس میزدم همه چیز خوب پیش میره."
"موافقم" مینسوک سر تکون داد. "ممکنه ما بتونیم کمکت کنیم."
"فقط بگو 'لطفا' و بهمون ترفیع بده" پسر بلندتر درخواست کرد اما حس کرد زمان مناسبی برای شوخی کردن نیست، و اضافه کرد. "یا نه، بهمون بگو."
"باشه" کیونگسو تسلیم شد. صحبت کردن در این باره ممکن بود کمکش کنه ذهنش رو هم پاک کنه. "فکر میکنم نظرش دربارهی بیرون رفتن با من عوض شده."
"اتفاقی افتاده که ممکن باشه به این سمت بکشونتش؟" پسر بزرگتر پرسید و جفت کارمندها حالا توی دفتر بودن.
کیونگسو در حالی که به خوبی میدونست همه چیز از کی شروع شده سر تکون داد.
اخرین بار، ازم پرسید چی میشه اگه ترکشون کنم و من یجورایی هیچی نگفتم."
اون دوتا ساکت بودن، به احتمال زیاد سعی میکردن چیزی که گفته بود رو درک کنن و سهون با یه سوال بهش خاتمه داد. "کجا داری میری؟"
"چرا من دارم با شماها حرف میزنم؟" کیونگسو نشست و یه دستش رو به صورتش کشید.
"دلیل اینکه جوابی ندادم این بود که ناگزیره. یه اتفاقایی ممکنه بیفته، درسته؟"
مینسوک به سمت میزش رفت، و یه دستش رو روی لبهاش گذاشت. "درسته اما تو میتونی باعث بشی این یکی جواب بده. منظورم اینکه، من میفهمم نگرانیاش از کجا میاد. اون یه پسر داره و همیشه پسرش رو در اولویت قرار میده. از اونجایی که تو کاملا به تئو نزدیکی، اگه هر وقتی بهم بزنین و هم رو دیگه نبینین، ممکنه روی تئو اثر بذاره."
"میدونم اما اینجوری نیست که ما سعی نکنیم تا باعث بشیم کار کنه. در واقع داره کار میکنه." کیونگسو اقرار کرد. "فقط موضوع اونه، تردید داره. با این حال، نمیتونم سرزنشش کنم."
در طولی که سکوت برقرار بود، زنگولهی در بخاطر ورود یه مشتری به صدا درومد و کیونگسو به سهون اشاره کرد تا چک کنه کیه اما مینسوک توی واکنش نشون دادن سریع بود، همونطور که از یه شخصی که توی بخش پذیرش میایسته انتظار میره.
"سلام، قربان، عصر بخ__ اوه."
"کیونگسو اینجاست؟"
حتی نیاز نداشت بپرسه کی باعث وقفهی کارمندش شده. صندلیش رو از میزش دور کرد و به بیرون از دفترش رفت تا یه صورت اشنا رو ببینه.
مردی که سالها ندیده بود، بهش لبخند زد. "انتظار نداشتم واقعا اینجا ببینمت."
"هولی کرپ، تو اینجایی؟ از کی؟" کیونگسو باورش نمیشد.

YOU ARE READING
taeoh's plan
Fanfictionکاپل اصلی: کایسو ژانر: رمنس، زندگی روزمره، فلاف و شاید کمی اسمات. نویسنده: kissoohae مترجم: blue side خلاصه: تئو نمیفهمید وقتی بابایِ گندهاش ساکت و یجوریه، چجوری اونو حامله شدن. اغلب پدرش رو در حالی گیر مینداخت که داشت از پنجرهی اشپزخونه، همسایه...