پارت بیست و هفتم.

230 81 6
                                    

توی یه رابطه، جونگین میدونست دیدن والدین یعنی چی. توی این مورد، دیدن یه والد البته.

کیونگسو نمیتونست زیادی درباره‌‌اش جدی باشه، درسته؟ اونا به سختی  کمتر از یک ماه بود که شروع به قرار گذاشتن کرده بودن و اون قرار گذاشتن بیشتر اینجوری بود که کیونگسو به اونو پسرش غذا میداد.

اونقدری صمیمی نبودن که بتونن رفتن به مراحل بعدی رو در نظر بگیرن.

بعلاوه اون یه پدر سینگل با یه شغل بود که از توی خونه انجامش میداد. حداقل یه دوست‌ پسر معمول که یکی بخواد خانواده‌اش ببیننش نبود.

نه توی سنی که انتظار داشتن سرو سامون گرفته باشه و شرایط زندگیش پایدار باشه.

"الان" کیونگسو از فکر درش اورد "میرم خونه غذا درست کنم، جفتتون رو میبینم. مجبورم نکنین بیام و ببرمتون."

پسرش رو گذاشت زمین، پسر بزرگتر معصومانه لبهاش رو بوسید و حدود سه ثانیه طولش داد.

"بعدا میایم اونجا."

دیدار به خوبی شروع شد. یکم دیرتر از چیزی که کیونگسو انتظار داشت رسیدن، و از پسر یه غر کوچیک شنید. فقط خودش، پسرش بیگناه بود‌

و بنابر دلایلی، چانیول اون اطراف نبود.

مادر کیونگسو زیبا بود، تو ذهنش ازش تعریف کرد.

"از دیدنتون خیلی خوشبختم."

سلام کرد و اون زن در جواب لبخند زد.

اما اونجا یه مشکلی بود. اونم مدلی بود که اون زن به پسرش نگاه میکرد.

میتونست فقط تصورات خودش باشه. دوست پسرش بنظر نمیومد متوجه باشه یا شاید این مدل عادیه اون زن بود.

"یه مرد جوان خوب" اون زن نظر داد اما درباره‌ی پسرش.

"سلام مادر عمو دودو. اسم من تئوئه."

در عوض، شنید که دوست پسرش با هیجان فریاد کشید. "مامان، کیوت‌ترینه، درسته؟"

"باید الان ناهار بخوریم؟" اون زن پرسید و اولین نفر به سمت محل غذا خوری رفت.

نمیتونست جلوی خودش رو بگیره که نگران این نباشه که این دیدار چجوری قراره تموم بشه.

"هی" کیونگسو برای جلب کردن توجه‌اش با ولوم پایین صداش زد، و یه دستش رو روی گونه‌اش گذاشت. "اوکی میشه" کیونگسو بهش اطمینان داد. "درسته بیبی بوی؟"

پسرش توی بغلش سر تکون داد.

"مامان فقط اونجوریه. اون خودش دوتا شوهر داره، و در جایگاهی نیست که بخواد چیز بدی درباره‌ی تئو بگه."

اینکه پسر بزرگتر میدونست چی تو مغزش میگذره و جونگین لازم نبود بیانش کنه، شگفت‌انگیز بود.

taeoh's planWhere stories live. Discover now