"جونگین." کیونگسو سعی کرد اما جوابی نگرفت. اگه الان گشنهاش بود میزدش تا به حرف بیاد. اونا فقط شام رو در سکوت خوردن. "میدونم که احتمالا عادت نداشتی درمورد چیزی که تو سرت میگذره صحبت کنی اما باید به من بگی. نگه داشتنش پیش خودت چیزی رو حل نمیکنه."
کیونگسو تقریبا این نقطه ضعف شخصیت دوست پسرش که باعث میشد براش سوال پیش بیاد که چه کار اشتباهی کرده و جونگین در چه مورد ناراحته رو فراموش کرده بود.
دید که پسر جوونتر لب پایینش رو گاز گرفت، چشماش هنوز فیکس روبرو بودن.
یه راه دیگه رو امتحان کرد "من دارم با تو صحبت میکنم." سختگیرانه گفت.
این بار، به طور موفقیت امیزی کل توجه مرد رو بدست اورد، چشماش روش اومدن هرچند که برای یه ثانیه قبل نگاهش رو به اونور خیابون برگردوند.
"چند روز پیش، مدتی که خونهی مامانم موندم" جونگین بالاخره شروع کرد. "در مورد خودمون فکر میکردم. شروع به باور این کردم که همه درست میگن، باید به اینکه چی منو خوشحال میکنه هم فکر کنم." دستا روی فرمون بودن، پسر جوونتر ادامه داد "به خودم گفتم وقتی برگشتم ازت میخوام باهام بیای مامانم رو ببینی."
جونگین برنامه ریخته بود تا اونو به مادرش معرفی کنه.
هیچ کلمهای از بین لباش که در تلاش برای گفتن چیزی از هم باز شده بودن بیرون نمیومد.
این ایده به تنهایی احساسهای مختلفی بهش میداد. اون، والدین دوست پسرش رو ببینه باید حرکت بزرگی برای جونگین باشه. اون خوشحال بود، هیجان زده و همچنان، حس میکرد لیاقتش رو نداره.
هنوز خودش رو بعنوان یه پارتنر عالی ثابت نکرده بود.
"انتظار نداشتم وقتی برمیگردم اولین چیزی که میبینم یه مرد دیگه توی خونهات باشه." پسر جوونتر حالا بهش نگاه میکرد. "دوبار توی جایی که مالکش تو بودی دیدمش. از قصد پشت سر من میری میبینیش؟"
"چی؟ نه!" کیونگسو باورش نمیشد داره بخاطر تصادفای ناخوشایند متهم میشه. "ببین، من میفهمم که چرا این فکر رو میکنی اما قسم میخورم فقط یه دقیقه قبل تو اومد مغازه. بدون خبر، جفتتون."
"پس چرا همش میاد ببینتت؟"
"من__ ما دوستیم و سالهاست هم رو ندیدیم."
پسر جوونتر لباش رو داد جلو و سرش رو تکون داد. "این چیزی نیست که اونا گفتن."
"این مال سالها پیشه. تو الان دوست پسر منی، جونگین. این اهمیت نداره. تو الان دوست پسر منی." یه نفس عمیق کشید تا اعصابش رو اروم کنه. با دونستن اینکه اگه صداش رو بلند کنه پسر جوونتر احتمالا جواب خوبی نمیده، نمیخواست این کارو بکنه. "بهم اعتماد داری درسته؟"
"دارم" جواب بدون تردیدی به زبون اومد. "من فقط نمیدونم چجوری مدیریتش کنم."
به صورت مرد رسید، و انگشت شستش به طور تسکین دهندهای گونهاش رو نوازش کرد. "چیزی برای نگرانی نداری."
جونگین بعد از دقیقهای سکوت سر تکون داد.
"میذارمت خونه." پسر جوونتر گفت و موتور رو روشن کرد.
کیونگسو زل زد، گیج شده بود. "نمیریم اول پسرت رو برداریم؟"
"امشب پیش جونگده میمونم."
"پس هنوز تمومش نکردیم؟" کیونگسو ناامید شده بود. "فکر کردم خونهی تو میمونیم."
پسر جوونتر از سر گناه به پایین نگاه کرد و یه کلمه نگفت.
کیونگسو میفهمید. جونگین به خلوتش نیاز داشت.
اما اونم دلتنگشون شده بود. روزای گذشته اوضاع بینشون خوب نبود اما به اندازهی کافی برای راحت بودن خوب بود.
میخواست وقت بیشتری رو با دوست پسرش بگذرونه، نه لزوما یه زمان صمیمی.
"اما فردا میبینمت، درسته؟"
سرتکون دادن کوچیک جونگین یه تضمین بود. جونگین همیشه سر حرفش میموند.
"اوکی."
سواری در سکوت سپری شد. جفتشون قبل از بیرون رفتن از ماشین یه بوسهی کوتاه رو باهم تقسیم کردن. فقط همینکه ماشین از جلوی چشمش دور شد، کیونگسو یه پیام از ییفان دریافت کرد.
/میخوای نوشیدنی بخوری؟ مهمون من./

YOU ARE READING
taeoh's plan
Fanfictionکاپل اصلی: کایسو ژانر: رمنس، زندگی روزمره، فلاف و شاید کمی اسمات. نویسنده: kissoohae مترجم: blue side خلاصه: تئو نمیفهمید وقتی بابایِ گندهاش ساکت و یجوریه، چجوری اونو حامله شدن. اغلب پدرش رو در حالی گیر مینداخت که داشت از پنجرهی اشپزخونه، همسایه...