پارت سوم.

401 124 36
                                    

کیونگسو تا دیروز وقتی که پسر همسایه‌اش به این قضیه که پدرش نگاهش میکنه، اشاره کرده بود از روتینای روزانه‌اش باخبر نبود.

پس اونروز، بدون اینکه تابلو کنه، پیلاتس روزانه‌اش رو انجام داد و با زیرکی چشماش رو به پنجره‌ی همسایه‌اش دوخت.

جونگین اونجا بود، در حال نگاه کردنش.

بخش عجیب غریبش این بود که، حس ترسناک بودنو مور مور کننده بودن نداشت. اگه یه شخص دیگه بود، به پلیس زنگ میزد و اون مرد دستگیر میشد.

کیونگسو نمیفهمید. شاید جونگین فقط دوست داشت هر روز صبح نگاهش کنه. فعلا هیچ صدمه زدنی در کار نبود.

یکم بعد اون مرد از دیدش ناپدید شد و دفعه‌ی بعد که دیدش یه ساعت بعد بود. ماشین همراه با تئو روی صندلی عقب خارج گاراژ بود.

کل مدت، کیونگسو در حینی که به گیاهاش اب میداد فقط داشت نگاهشون میکرد که میرفتن‌.

کیونگسو فهمیده بود که پدر و پسر اغلب از خونه بیرون نمیرن و اون روز یکی از اون روزای نایابی بود که وقتی داشتن خونشون رو به مقصدی که هیچ کس نمیدونست کجاست ترک میکردن دیدشون.

یه ماشین دیگه جلوی حیاطش پارک شد و کیونگسو نیاز نداشت نگاه کنه تا بفهمه کیه. صرفا یه ناله از سر دلخوری کرد و به کار روزانه‌اش ادامه داد.

"باید دوباره اینجا خراب میشدی!"

از برادر ناتنیش متنفر نبود اما از زمانایی که برادر ناتنی نابالغش برای مدتی که خدا میدونست چقدره اونجا میموند متنفر بود. این اتفاق فقط وقتی میافتاد که یه کاری کرده بود که مادر مشترک  زیستیشون رو دوباره عصبانی کرده بود.

حتی نیاز نداشت بپرسه که برادرش چکار کرده.

" دوتا درس اصلی رو افتادم. مامان میکشتم."

" چرا برنمیگردی اونجا و اجازه نمیدی بکشتت؟"

" بیخیال. نمیشه سخت نگیری؟ عشق و حال اون بیرون رو از دست میدی. دست از پسر خوب بودن بردار."

دست بزرگ برادرش رو در حالی که داشت موهاش رو بهم میریخت، روی سرش حس کرد.

"امیدوارم که اوضاع  گل فروشیت خوب باشه چون من قراره برای یه مدت طولانی اینجا باشم!"

" وظیفه‌ی من نیست که به کون مفت خورت غذا بدم!"

" پس بذار من تو مغازه‌ات کار کنم."

"و چی؟ با کارمندام لاس بزنی؟ برو خودت رو بکن."

" میتونم این کارو بکنم اما فقط غم انگیزه. سکس در حالی فانه که دو نفره یا بیشتر باشه."

" تنهام بذار، چانیول" با صدای هیس مانندی گفت.

"برای/ تو/ هیونگه."

بدون هیچ هشداری شلنگش رو به سمت برادر ناتنیش گرفت، و ناله‌اش رو دراورد. اینکه از ادم بزرگی با صدای بم این صدا در بیاد عجیب غریب بود اما برادرش یه جوک بود پس اهمیت نداد.

"کیونگسو" پسر بزرگ‌تر از روی شکست اه کشید "میفهمم سینگلی و از نظر سکسی ناراضی‌ای اما نباید اجازه بدی سر من خالی بشه. منو خیلی خیس کردی."

"خفه شو!" فشار اب رو تا بیشترین حد زیاد کرد و مستقیما به سمت پایین تنه‌ی برادرش گرفت.

برادرش خیلی مزاحم بود، تماما ماهیچه بود و هیچ مغزی نداشت.

***


"شکلات" پسرش وقتی جونگین با یه ظرف اسنک به میزشون رسید دست زد. "بستنی"

بچه‌ها واقعا انرژی زیادی دارن که حتی بعد از همه‌ی اون دویدنا و جیغ زدنای توی زمین بازی، تئو هنوز هایپر و پرانرژی بود.

و جونگین همون موقعشم فقط از نگاه کردن احساس خستگی میکرد.

جونگین پسرش رو نگاه میکرد که توی کاسه‌ی بستنی شکلاتی فرو‌رفته بود و بخاطر اون منظره یه اه رویایی کشید

پسرش خیلی باارزش بود، جونگین بخاطر داشتنش خیلی ممنون و قدردان بود و نمیتونست خودش رو بدون تئو تصور کنه. گرچه شخصیت پسرش از خودش خیلی شاد، باهوش وصمیمی ترو مثبت تر بود، هنوزم جونگین ممنون بود. حداقل پسرش مثل خودش در حالی که اکوارد و یه جوری بود بزرگ نمیشد.

تئو بهش نگاه کرد، کل گونه‌ها و دهنش بستنی‌ای بود. یه قاشق از اون چیز شیرین سرد به سمت جونگین بالا اومد. "توهم بخور، ددی."

جونگین با خوشحالی خوردش، در حالی که با ناله‌های از سر رضایت و دوتا انگشت شست به سمت بالا نسبت به طعم خوبش بیش از اندازه واکنش نشون میداد.

جونگین یه دستمال کاغذی از گوشه‌ی میز برداشت و صورت پسرش رو پاک کرد.

پسر هم یه قاشق خورد و واکنش جونگین رو تقلید کرد.

جونگین به اون منظره خندید، در حالی که داشت از اون لحظات لذت میبرد. "تو خیلی سریع بزرگ شدی. میشه تا ابد اینطوری بمونی؟ وقتی که بری مدرسه و خونه رو ترک کنی ددی ناراحت میشه."

"اما تئو الان یه پسر بزرگه! ناراحت نباش، دد. توهم با من میای مدرسه!"

"تو الان حتی مثل ادم بزرگا حرف میزنی" زیر لب برای خودش زمزمه کرد.

بدون اینکه متوجه باشن، یه جفت چشم کنجکاو داشت از اونطرف خیابون نگاهشون میکرد.

taeoh's planWhere stories live. Discover now