سلام و درود میگم خدمت همه شما عزیزانم که امروز بعد از مدتها دوباره نوتفیکیشن کینگ رو دیدید!
خب من درواقع برنامه های دیگهای برای داستان کینگ داشتم. اما به احترام بچهای که شش سال پیش بودم و تمام تلاشهای بیوقفهای که برای نوشتن داستانم کردم این نسخه غیر حرفهای و غیررسمی رو دوباره پابلیش کردمداستانی که الان روش کار میکنم تحت عنوان "Lotus" هست و امیدوارم که بهش عشق بورزید. احتمالا بعد از اتمام پروژه بتونم کینگ رو از سر بگیرم و اینبار واقعا براتون تعریف کنم که در پادشاهی هفت قلمرو چه اتفاقی افتاد. تا اون روز با سپاسگزاری بیاندازهای در خدمت شما عزیزان هستم و میزارم این نسخه از کینگ به عنوان اولین تلاش های لنگان لنگانم برای وجود داشتن به عنوان یک "نویسنده" اینجا بمونه
دوستدار و همراه شما، مدی مدنس هستم🍒🤍.
.
.
پرتو های خورشیدِ اول صبح از لای پرده آبی رنگش رد شدند. با اینکه پلک هایش برای خواب بیشتر تقلا میکردند نور با سماجت روی آنها قدم میزد.امروز، صبحی بود که پسر جوان اصلا نمیخواست شروع شود. روز اول دبیرستان!
او اصلا شخصی نبود که از دیدار با بد اصل های کوته فکر لذت ببرد. آنها که خودشان را از تمام دنیا والاتر میدانستند. فقط یک مشت تازه به دوران رسیده بیشعور بودند!همانطور که همه میگویند:《 بیشعوری همانند مرگ میماند. همه را جز خودت آزار میدهد》
پدرش با قدم های آرامی وارد اتاق شد و کنار تختش نشست. خیره به فرزندش که غرق در خواب بود انگشت هایش را بین موهای و موجدارش کشید و به آرامی زمزمه کرد
_ اقای هویج! نمیخوای بیدار شی؟
جانگکوک در بین خواب و بیداری اعتراض آمیز نالید. غلت زد و به پدرش پشت کرد. لوسیفر به پسر تنبلش خندید و و روی تن او خم شد. در حالی که پتو را از روی سر شونه هایش میکشید گفت
_ زودباش دیگه. مامان صبحانه مورد علاقهات رو درست کرده و اگه بیشتر از این لفتش بدی ممکنه چیزی بهت نرسه
جانگکوک سمت پدرش چرخید. دوباره نالید و سرش را روی دست لوسیفر گذاشت. اصلا دلش نمیخواست این روز نحس را با شکم خالی شروع کند.
اوه البته! این یک کنایه از این نبود که پدرش چقدر میتواند بی رحم باشد_درحالی که اگر میخواست هیچ رقیبی در دنیا نداشت_ این واقعا اسمش بود. او لوسیفر بود. ستاره صبحگاهی، صباحالنور، فسفروس بیهمتا یا هر اسم دیگری که شما در کتب باستان از او شنیدهاید. احتمالا این اسم معرف شخصیتش بود. آوازه کار های او در تمام دنیا به خوبی پیچیده بود
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...