24 _ kiss kiss, bang bang

943 167 10
                                    

تهیونگ دستش رو سمت کلتی که تو غلاف چرمی تنش گذاشت بود؛ برد و انگشت اشاره اش رو به نشانه سکوت روی لب هاش گذاشت. سمت در رفت و بی صدا بازش کرد
 
اگه جوخه پاکسازی الان میرسید برنامشون به " همین الان" تغییر میکرد و این اصلا خوب نبود. نیروش هنوز کامل بازیابی نشده بود.. جونگکوک هنوز نمیتونست به خوبی راه بره و بدنش ضعف داشت
 
در رو باز کرد و نگاهش رو به دخترک دست و پا چلفتی خدمتکار، با اضطراب سمت ارباب سختگیر عمارت برگشت و شرمگین از گندی که زده بود با بغض چندین بار عذرخواهی کرد
 
_ عذر میخوام سرورم.. منو ببخشین همین الان.. تمیزش میکنم
 
چندین بار تعظیم و معذرخواهی کرد اما هیچ عکس العملی از پسر کیم بزرگ نمیدید. چهره اربابش ناخوانا بود و این بیشتر از قبل مضطربش میکرد
 
تهیونگ نگاهش رو کلافه از دخترک و گلدون مورد علاقه هکتور که حالا شکسته بود گرفت و به داخل اتاق برگشت. میترسید... از اتفاقی که سعی میکرد ازش جلوگیری کنه میترسید... 
 
با قدم های بلند و محکمی سمت جونگکوک رفت و از بازوش بلندش کرد: 
 
_ زود حاضر شو
 
با هل کوچیکی پسرک رو سمت حموم فرستاد و سمت اتاق تعویض لباس رفت و یک هودی مشکی و یک جین مشکی براش بیرون اورد
 
لباس هارو همراه یک جلقه ضد گلوله و یک ماسک مشکی روی تخت گذاشت و در ورودی رو قفل کرد
 
سمت لپ تابش رفت و سیستم امنیتی عمارت رو به حالت آماده باش تغییر داد. هر چیزی که نیاز داشتن رو به صندوق های امانت زمین انتقال داد. لپ تاب رو بست و تو کیف گذاشت
 
چند لحظه بعد جونگکوک، برهنه با هوله قرمزی که باهاش موهاشو خشک میکرد از حمام بیرون امد
 
تهیونگ با دیدن سر و وضع پسری که با غفلت و بی توجهی بهش سمت لباس هاش میرفت؛ نگاهش رو از پاها و باسن خوش فرمش گرفت و پلک هاشو روهم فشار داد. نفسش رو سنگین بیرون داد از لای چفت دندون هاش گفت
 
_ عجله کن!!!
 
جونگکوک بی توجه به هشدار های تهیونگ با آرامش مشغول به تن کردن لباس هاش شد. درک میکرد که چرت عزیزش انقدر عجله داره و مضطربه ولی قبول..؟ نه!
 
البته اگه دست جوخه پاکسازی بهشون میرسید دیگه  وقتی برای این لج کردنا و بازیاش نداشت پس شاید بهتر بود تا قبل از  رسیدن شارلیز از اونجا برن. قبلا بین حرف های مادر و پدرش یک چیزایی راجب شارلیز شنیده بود و اون محشر بود.. قوی و جسور،‌ شجاع و نترس و.. البته همه اینا فقط برای کسی که تو جایگاه تماشاچی باشه جالبه نه وقتی اون تو راهِ تا بیاد و با تبر سرت رو از تنت جدا کنه
 
در این بین هیچوقت حتی کلمه ای راجب کیم‌ ها نشنیده بود. اونا بنظر اسطوره میومدن ولی هیچوقت راجبشون حرفی زده نمیشد
 
جونگکوگ درحالی که روی تخت نشسته بود و شلوارش رو با خونسردی بالا میکشید خطاب به تهیونگ گفت
 
_ چیه..؟ نکنه گربه رو بیدار کردم؟
 
روی پاهاش ایستاد و کمر شلوارش رو بالا کشید. با قدم های نرم و آرومی سما تهیونگ رفت. ترکیب عطر شیرین شراب و رقص دستای ظریف و سفیدش روی سینه های ورزیده تهیونگ، پسر بزرگتر رو دیوونه میکرد و جونگکوک به خوبی از این موضوع خبر داشت.. ازش لذت میبرد.. از اینکه میدونست روی محکم ترین اراده ها هم همچین تاثیر چشم گیر داره.. از اینکه میدونست برای داشتن عزیزش شانسی داره.. نه فقط جسمش نه.. برای داشتن همه روحش.. برای حکومت به قلبش
 
دستاشو دور گردنش حلقه کرد و درحالی که نگاهش رو بین چشم های سرخ و لبریز از خشم و لب های اعتیاد اورش میگردوند گفت
 
_ از این فاصله حتی خواستنی تر بنظر میرسی، عزیزم
 
خودش رو برای بوسیدن لب های تهیونگ بالا کشید و لب روی لب هاش گذاشت. حس بهشتی که هر دو از لحظه تولد ازش محروم بودن فقط تو این لحظه.. فقط با رقص لب هاشون تداعی میشد اما...
 
_ جونگکوک...
 
تهیونگ هشدار دهنده اسمش رو صدا زد ولی... این جونگکوک، هفتمین گناه کبیره.. نه! اون کسی نبود که دستور بگیره.. اون دستور میداد و بقیه اعطاعت میکردن.. درست همونطور ‌که باید باشه
 
هشدار تهیونگ بین بوسه خیسی که شروعش به دست جونگکوک بود گم شد.. تهیونگ مثل هر دفعه کنترل بوسه رو ازش گرفت و همزمان با بیرون کردن زبون سرکشش از دهنش زبونش رو وارد دهن جونگکوک کرد.. پارادایس بی نام و نشونی که از هر عسلی شیرین تر بود
 
صدای بوسه خیسشون تو اتاق می پیچید.. حتی دیوار های اتاق هم مثل قلب بی قرار پسر کیم میتونستن حضور دوباره معشوق خشم رو حس کنن. حضور دلگرم کننده اون...
 
تهیونگ دستش رو روی شونه جونگکوک گذاشت و پسرک به عقب روند.. مطمئن نبود.. از اینکه بازم میتونست مسئولیت یک قلب دیگه رو قبول کنه مطمئن نبود.. نه وقتی شکست خورده بود.. نه وقتی به بدترین شکل ممکن شکست خورده بود
 
جونگکوک نگاه محتاج و جنون امیزش رو... نگاهی که توش پر از حسرت خواستن و نداشتن بود رو به تهیونگ داد
 
_ چرا..؟ چرا فقط‌ نمیتونی منی که اینجا دارم واست پر پر میشم رو ببینی..؟ این دلتنگ کدوم هرزه ای که داری هردومون رو براش عذاب میدی..؟
 
_ جونگکوک! الان نه..
 
تهیونگ الان نمیخواست راجبهش حرف بزنه پس جونگکوک کی بود که با اسرار کردن اذیتش کنه..؟
 
چشمای به رنگ زندگیش لبریز از غم و درد بودن.. قلبش فشرده میشد وقتی در آخر فقط شبیه به اون کسی بود که عزیزش اینچنین دیوانه وار میپرستیدش.. اینطور بعد از سال ها و دهه ها به یادش بود.. هر لبخند تلخی که جونگکوک شاهدش بود یک وجه اشتراک بین خودش و هرزه بی وجودی بود که قلب سنگی دومین گناه کبیره رو تکه تکه کرده بود..
موجود بی لیاقتی که اینطور تهیونگ رو رها کرده بود و جونگکوک قسم میخورد که پیداش میکرد.. اون هرکی که بود باید تقاص کارایی که با عزیزش کرده بود رو پس میداد. باید!
 
عطر شیرین و دلنشین یاس رو با تمام وجود نفس کشید و چشم هاشو از آرامش این عطر به همه تنش میفرستاد بست... چشم هاشو بست و اجازه داد آخرین قطره ها هم روی گونه هاش بغلتند چون از امروز دیگه حق نداشت به اون جونگکوک ضعیف همیشگی اجازه دخالت بده نه... از امروز میشد همون جنگجویی که واسه رسیدن به پیروزی حاضر هر کاری بکنه.. اره جونگکوک حاضر بود برای داشتن جواب چرا های تو سرش از یک گورستان جنازه بگذره... حاضر بود بی توجه به گریه ها و زجه های دختر بچه پنج ساله ای که کنار جسد مادرش گریه میکرد پدرش رو سلاخی کنه؛ همونطور که بقیه باهاش اینکار رو کرده بودن
 
بی حرف از تهیونگ فاصله گرفت و سمت تخت رفت. وقت تنگ بود.. جلیغه و هودی رو تنش کرد و ماسکش رو به صورت زد
 
خم شد تا کیف لپ تاب رو برداره اما دستاش هنوز کیف رو لمس نکرده بودن که تهیونگ با قدم های بلندی سمتش دوید و جسم ریز نقشش رو محکم بغل کرد و بعد از اون...
 
صدای رگبار گلوله ها لحظه ای قطع نمیشد.. تهیونگ خودشو سپر جونگکوک کرده بود و دستاشو محکم روی گوش هاش کیپ کرده بود تا پسرک آسیبی نبینه
 
دیوار ها تار و مار شده بودن و حتی نمیشد گفت که اونا زمانی دیوار بودن. اما، ناگهان صدای تیراندازی و گلوله ها قطع شد!
 
_  شت!
 
تهیونگ زیر لب گفت و تو یک لحظه سریع به سمت ضلع شرقی عمارت تلپورت کرد
 
.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
.
 
_ جون..؟
 
ویکتوریا درحالی که پشت سیستم یونگی نشسته بود و مشغول پیدا کردن پسر و برادرش بود با بلند برادرش رو صدا زد. چرا حسگر های عمارت داشتن آلارم اخطار میدادن؟
 
نامجون تلفن رو قطع کرد و سمت خواهرش رفت:
 
_ بله..؟
 
_ حسگر های عمارت دارن اعلام حضور متاجاوزا رو گزارش میکنن.. کیم اونجاست؟
 
نامجون با اخم هایی که توهم کشیده شده بودن سمت صفحه مانیتور متمایز شد و با گویش نگران و عصبی ای تکذیب کرد
 
_ نه..
 
ویکتوریا به تنها احتمالی که به ذهنش خطور کرد؛ با ضرب از روی صندلی بلند شد و سمت اتاق کنترل مرکزی رفت. اتاقی که دسترسی مستقیم به فرایدی رو امکان پذیر میکرد. واسه همین آلفا اونو تو خونه خودش نگه میداشت
 
دسترسی مستقیم به فرایدی برای کسی که نباید، میتونست زیادی مخرب و مرگبار باشه
 
ویکتوریا سراسیمه و سمت اتاق رفت. هول شده بود و نمیدونست داره چیکار میکنه. انگار که مغزش خودش رو براش همچین مواقعی آماده میکرد و به تمام بدن بهترین کاری که میشه رو تحمیل میکرد
 
دستاش کلید ها رو فشار میدادن.. یک چیزایی رو خاموش و یک چیزایی رو هم روشن میکردن
 
تهیونگ نیروی کافی نداشت و مطمئنا با وجود جونگکوک اسیب میدید. هردوشون اسیب میدیدن
 
_ فرایدی! اخبار متجاوز های عمارت کیم...
 
_ پویش کامل شد. جوخه چهل نفری پاکسازی، مصلح،  لیدر جوخه شارلیز ترون، سطح اموزشات لیدر S,S,S,002
 
_ پویش وضعیت فعلی کیم ویکتور و...
 
نفس سنگینش رو بیرون داد و با نا امیدی اسم پسرک رو به زبون اورد:
 
_ جونگکوک دنت...
 
_ دسترسی وارد نیست
 
_ اجازه دسترسی داده شد
 
در کمال ناباری، آلفایی که تازه وارد اتاق شده بود گفت و پشت سر ویکتوریا ایستاد
 
جونگکوک یک انتخاب اشتباه کرده بود.. از خانواده بیرون شده بود.. از محدوده صلح آرامش بیرون شده بود.. از قلب هاشون که بیرون نشده بود. نه از خاطرات و تک تک لبخند های زیبایی که برای هیونگ ها و مادرش میزد. نه از تک تک خاطرات شیرین و بیاد موندنی ای که زیر سقف آلفا ساخته بود
 
ویکتوریا بغض سنگینی که حتی بهش اجازه نفس کشیدن رو نمیداد رو پس زد و زیر لب تقریبا زمزمه کرد
 
_ ممنونم..
 
یونگی دستش رو دور شونه های ظریف ویکتوریا انداخت و تن خسته اش رو به خودش تیکه داد اما قبل از اینکه بتونه چیزی در جواب بگه فرایدی گفت
 
_ پویش کامل شد. وضعیت فعلی کیم ویکتور:
 
وضعیفت جسمی، چهل پنج درصد بدن اسیب دیده. قسمت بالاتنه مرکز اسیب ها بوده. زخم ها در صورت مراقبت و استراحت ضرب یک هفته به صورت کامل ترمیم پیدا خواهند کرد
جنس سه تا از گلوله هایی که هنوزم تو بدن رویت شدن از ترکیب ویبرانیوم و نقره بوده
احتمال مرگ 38 درصد!
طبق نتیجه احتمالات و محاسبات، درصد پیروزی جوخه متجاوز در برابر کیم ویکتور 30 به 70 به نفع جوخه پاکسازی
 
ویکتوریا با ناامیدی به دست یونگی چنگ زد و در آخر روی زانوهاش سقوط کرد
 
قرار بود از اینجا شاهد مرگ عزیزانش باشه؟ انقدر ضعیف و رقت انگیز فقط تماشا کنه؟
 
یونگی نیم نگاهی به ویکتوریا که کنار پاش افتاده بود انداخت و خطاب به فرایدی با لحن تند و گویش سردی گفت
 
_ و وضعیت اسلحه خونه عمارت کیم؟
 
_ در بهترین حالت ممکن قربان
 
با شنیدن جواب دلخواهش نیشخندی روی لب هاش نشست. گوشی های که روی میز بودن رو روی گوشش گذاشت و پشت میز نشست. این بازی تازه شروع شده بود...
 
.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
.
 
تهیونگ وقتی از دور بودن خطر مطمئن شد؛ جونگکوک رو از خودش جدا کرد. خشاب دو کلتی که همراهش داشت رو چک کرد
 
درد داشت.. خیلی زیاد، ولی نمیتونست براش کاری کنه.. حتی یک دکتر مجهز هم به سختی میتونست گلوله هایی که از ویبرانیوم و نقره ساخته شدن رو از بدن خارج کنه چه برسه به تهیونگ و دستای خالیش
 
دستش رو به پهلوش گرفت و با حس خیسی خون رو ژیله مورد علاقه اش نفس سنگینش رو بیرون داد
 
جونگکوک نگاهش رو به تهیونگی که به طرز فجیحی خونریزی داشت داد.. نمیتونست باور کنه که همچین اتفاقی براش افتاده.. از خشم و غضب لبریز شده بود و نمیتونست کاری برای بهتر شدن وضع موجود بکنه بجز...
 
_ ته..؟
 
با عجز اسمش رو نجوا کرد.. تهیونگ از همین الان میتونست تا آخر این بحث رو بخونه پس قاطع جواب داد
 
_ نه!
 
روی زانو هاش خم شد و دوتا کیف هایی که لحظه آخر بهشون‌ چنگ زده بود و با خودش آورده بود رو باز کرد
 
_ ولی من میتونم.. باید بتونم. ته..؟
 
جونگکوک گفت و یک قدم به تهیونگ نزدیک شد. درسته که قبلا امتحانش نکرده بود ولی ویکتوریا بهش گفته بود که همچین توانایی ای هم داره... بهش گفته بود از پدر بی نام و نشونش بهش رسیده.. پدری جونگکوک بیشتر از هر کسی خواستار مرگش بود
 
تهیونگ سمت جونگکوک برگشت:
 
_ دهنتو باز کن
 
دستور داد و جونگکوک در عین سردرگمی فقط اعطاعت کرد. با قرار گرفتن جسم ریزی روی دندون های اسیابش صورتش رو جمع کرد. اون هر چیزی که بود مطمئنا سیلیکونی بود
 
_ این دیگه چیه؟
 
_ بیسیم.‌ هرجا که باشم صدام میکنی و من خیلی زود برمیگردم پیشت
 
تهیونگ پشت به جونگکوک مشغول برسی مسیری شد که میخواست ازش به شارلیز برسه. قبلا برخوردی با اون زن نداشت و فقط طبق چیزایی که شنیده بود دو دو تا چهارتا کرده بود.. شارلیز خطرناک بود و تهیونگ اینو خوب میدونست ولی چاره ای نبود.. نه تا وقتی که اون مسیر رفتنشونو سد کرده بود
 
عمارت سیستم امنیتی بالایی داشت و تلپورت به داخل و خارج فقط در حد توانایی یک خدا بود
 
قبل از اینکه تهیونگ بتونه خیلی دور بشه؛ جونگکوک پسر دیگه رو از شونه اش عقب کشید و با لحن عصبی ای گفت
 
_ تو که نمیخوای با این حالت با شارلیز و جوخه پاکسازی شاخ به شاخ بشی..؟
 
_ تنها راه خروج ما دروازه اصلی که خوجه پاکسازی پوشش میدن. انتطار داری جادو کنم؟
 
تهیونگ با لحن خودش بهش توپید اما ذره ای باعث نشد که پسرک پا پس بکشه
 
_ حداقل بزار درمانت کنم...
 
جونگکوک به پیراهن تهیونگ چنگ زد با صدای شکسته ای که انگار از ته چاه بیرون میومد گفت
 
_ جونگکوک..
 
_ خواهش میکنم
 
جونگکوک گفت و آخرین تیر کمانش رو رها کرد. تهیونگ زنده نمیموند... اگه با این وضع با شارلیز یا سهون درگیر میشد مرگش حتمی بود
 
اوه سهون.. شکارچی هیولایی که یکباره متحول شده بود.. یکباره به این نتیجه رسیده بود که زندگیش خیلی به دور از کلیشه های همیشگی ولی کی میدونست که دلیلش جز هیبریت روباهی سفیدی که الان تو خونه منتظرش نشسته نیست.. جز یک اهرم فشار که به زودی توسط یک آدم اشتباه کشف میشد
 
تهیونگ کلافه دستی تو موهاش کشید و نفسش رو حرصی بیرون داد
 
_ باشه
 
طوری برای گفتن کلمه به این سادگی لفتش داد که انگار سخت ترین کار دنیا بود.. و البته که بود
 
اگه کسی محبت درمان کردن دیگران رو داشته باشه باید اونقدری بخشنده باشه که قبول کنه بخشی از زندگی خودش رو بهشون بده
 
بخشی از زمانی که بهش داده شده بود و جونگکوک..؟ اون همینجوری هم زمان زیادی نداشت.. پنبه نرم و سفیدش قرار بود به زودی ترکش کنه و تهیونگ نمیخواست فراخوان زودتر رسیدن اون روز نحس باشه.. نه الان که تازه داشت خودش رو میشناخت
 
دکمه لباس هاشو باز کرد و جونگکوک نمیتونست منظره وحشتناک و دلخراشی که در حال تماشاش بود رو هضم کنه
 
تهیونگ تار و مار شده بود.. تمام تنش جای گلوله بود.. قسمت پشتی جمجمه اش سوراخ شده بود و خون تماما روی موهای مشکی رنگش رو پوشونده بود.. لباساش خیس بودن.. خیس از خونِ، سیاه رنگش..؟
 
جونگکوک بغضش رو قورت داد و بی توجه به رنگ عجیب خون تهیونگ، دستش هاشو روی بخش هایی که خونریزی داشت میزاشت و تو یک لحظه کوتاه زخم ها محو میشدن. کارش رو تا جایی که دیگه هیچ زخم بازی روی کمر، پاها و سرش نموند ادامه داد.. موقع ترمیم شدن، گلوله ها یکی یکی توی دستش می افتادم و این ، این قطعا بدترین چیزی بود که یک نفر میتونست تجربه کنه
 
اما هنوزم میتونست گلوله های اصلی رو حس کنه.. سم نقره داشت تو بدنش پخش میشد و این ممکن بود تو طولانی مدت باعث مرگش بشه
 
جونگکوک دستش رو سمت سینه اش سوق داد تا گلوله هارو بیرون بکشه.. اونا نباید بیشتر از این اونجا میموندن
 
اما دستش قبل از رسیدن به زخم های روی سینه اش مچش تو دست تهیونگ اسیر شد.. اخم هاشو با تخسی توهم کشید:
 
_ باید واسه در آوردن اونا هم بهت التماس کنم؟
 
جونگکوک گفت و تهیونگ فقط بی توجه به پسر بچه ای اسرار به کشتن خودش داشت مشغول بستن دکمه های لباسش شد
 
_ میتونیم تا آخر عمر هردومون اینجا بشینیم و جوخه پاکسازی پیدامون نکنن ولی باید از اینجا بریم و بهت قول میدم اگه از این مخمصه خلاص شیم اولین کسی که قراره زیر مشت های لعنتیم میگیرم اون قاضی قانون شکنه
 
بی اینکه اجازه هیچ تایید و تکذیبی به پسرک بده یکی از کلت هاشو سمتش پرت کرد و از اونجا دور شد
 
_ کله شق
 
جونگکوک با حرص زیر لب گفت و نفسش رو بیرون داد
 
_ جونگکوک..؟
 
با صدای که شنید چشماش از تعجب گرد شدن. اون اینجا بود..؟؟؟

KING of the sin's LANDWhere stories live. Discover now