هوسوک دو تقه کوتاه به در زد و بعد از تایید لونا غمگینی که عطر سردش رو حس میکرد، وارد اتاق شد
اگه یونگی ازش میخواست که مراقب جیمین باشه هوسوک کی بود که رد کنه..؟
جیمین، پشت به هوسوک و روبروی پنجره بزرگی که نور سیب نقره ای ماه رو توی اتاق میگردوند، روی تخت دراز کشیده بود. از لرزش خفیف شونه هاش میشد فهمید که داره گریه میکنه
شاهزاده نفس عمیقی کشید و با قدم های ارومی خودش رو به تخت کینگ سایزی که درست مثل بقیه اتاق با ملافه ها و پارچه های مشکی، ابی و سفید پوشیده شده بود رسوند و کنار جیمین نشست
_ گریه میکنی..؟
به ارومی لب زد و در جواب، جیمین بینیش رو بالا کشید و با کنایه گفت
_ نه، برای مراسم خاکسپاری جفتم تمرین میکنم
_ نیومدی بدرقه اش کنی.. ناراحت بود..
هوسوک بعد از لحظه ای سکوت گفت و هردو دوباره سکوت کردن.
خیره به ماهی که تسکین دنده شب ها و روز های دردمندشون بود..جیمین با پاک کردن اشک هاش روی تخت نشست و نیم نگاهی به هوسوک انداخت.. از دیشب خیلی آرومتر شده بود و خب شاید اگه برای الکل نبود واقعا اون حرفا رو نمیزد.. هوسوک اون تایپ ادم های رو مخ احمق نیست که بدون فکر حرفی بزنه
امگا، درست مثل هوسوک نگاهش رو به ماه داد و زیر لب پرسید:
_ به چی فکر میکنی؟
_ نقشه قتلت رو میکشم
هوسوک بی حس لب زد و باعث شد تا امگا کمی بخنده
_ به عنوان یک قاتل زیادی مهربونی..
_ اینجوری فکر میکنی؟
_ مطمئنم..
عاشق تر از اونی که با کسی که یونی عزیزت بهش اهمیت میده همچین کاری کنی...هوسوک تک خنده ای کرد و روی تخت دراز کشید
_ خودش بهت گفت..؟
_ نه اون.. زیاد حرف نمیزنه...
امگا سرش رو پایین انداخت و درحالی که نگاهش به انگشت هاش بود ادامه داد:
_ خودم دیدم..
عشق بینظیرتون رو دیدم. دیدم که چطور بهت نگاه میکرد و بهش نگاه میکردی.. چطور تمام دنیا کوچیکش بودی..
کوچکترین عاداتت رو ناخوداگاه کپی کرده و حالا هوبی بخش غیر قابل انکاری از شخصیتشه.. بخش جدا نشدنی از وجودش..تو هوسوک بودی، فقط هوسوک! یونگی رو میپرستیدی و این حس کاملا متقابل بود. دوستت داشت.. عاشقت شد.. مجنون شد و بعد از اون دوری از تو به وحشت مینداختش.
نبودنت کابوسی شده بود که ناگهان ازش سر در آورده بود و بدون هیچ جوابی برای "چرا؟" های توی ذهنش مجبور بود تنهایی از پسش بر بیاد..در پایان هر روز، توی دیوار هایی که نبودن تو باعث وجودشونه، زخم های ریز و درشتش رو تو تنهایی لیس میزنه و دردمندانه زوزه میکشه...
![](https://img.wattpad.com/cover/263374649-288-k762439.jpg)
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...