_ خواهش میکنم... بس کن... بس کن... بس کن!!!
پسر بچه معصومانه برای رهایی از دردی که حتی ده مرد قادر به تحملش نبودن زجه میزد...
التماس میکرد... اما کسی گوش نمیداد!نه هیولای پستی که شلاق چرمی رو روی حرارت گرم میکرد. نه حتی هیچکدوم از تماشا چی های درد بی اندازش
هیچکس به زجه های دردمند و اشک هایی که لحظه ای متوقف نمیشدن اعتنایی نمیکرد نه!
کارلوس شلاق رو روی حرارت رها کرد تا خوب گرم بشه. با انبردستی که با یک نگاه ساده میشه گفت جنسش کاملا از المنتیوم، سمت پسری که با التماس نگاهش میکرد رفت
معمولا چشم های همچین افرادی رو میبستند تا چیزی جز دردی که کشیدن تو ذهنشون نباشه اما نه
کارلوس همچین کسی نبود. حداقل نه با این همه زیبایی که چشم های پسرک موقع گریه، زجه زدن و التماس داشتندو البته که اون ترجیح میداد کار رو کمی سرخ تر پیش ببره. کنایه سرخی که جزئی از زندگی پسر بیچاره شده بود
یکی یکی انگشت های کوچیکش رو با انبر میکشید و قطع میکرد اما پسر اونقدری مقاوم بود که بازم خودش رو احیا میکرد
پوزخندی به داد و فریاد های پشت سر هم پسر بچه زد و کنار گوشش زمزمه کرد:
- جیغ بزن و التماس کن ولی کسی قرار نیست به کمکت بیاد پسر عزیزم...
بی دلیل این نبود که تو اعماق جهنم فقط اون رو خونخوار می نامیدند
شلاق گداخته شده رو با بیشترین نیرویی که میتونست روی کمر پسر بچه فرود آورد و در جواب جیغ وحشتناکی که به قلب شنونده اش چنگ میزد از لب های خشک و پوست شده پسر بچه بیرون زد
اگه میگفتن که کمر پسرک به دو نیم تقسیم شده بود دور از حقیقت نبود
کمر سفیدش زخم عمیق بزرگی برداشته بود و خون همچون آب از چشمه از دل زخم به بیرون میجوشید
دست و پای پسرک یخ کرده بودن و دیگه توانی برای جیغ کشیدن و ناله کردن نداشت. تنها امیدش برای رهایی از این درد بی پایان، مرگ بود که این روز ها بدجوری لج کرده بود و سراغش نمیومد
شاید یک ماه شایدم بیشتر...
درکل زمان زیادی بود که تو این دالان ها مورد شکنجه کارلوس قرار گرفته بود و تاوان میداد
تاوان نخواسته شدن...
تاوان اشباه دیگران رو دادن...
تاوان شبی که خالقانش اشتباه نابخشودنی ای مرتکب شدن و حالا پسر بچه چهار ساله ای که هیچی از چرخ گردون نمیدوسنت باید تاوان هیچی رو پس میداد.
.
.
با پارک شدن تعدادی جیپ کوهی بیرون خونه اش، نگاهش رو از کتاب بین دست هاش گرفت
مطمئنا اونا متجاوز های حریم خونه یا همچین کسی نبودن. در این صورت فرایدی سیستم هشدار رو فعال میکرد
![](https://img.wattpad.com/cover/263374649-288-k762439.jpg)
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...