40 _ my hiding heaven, yooni

372 74 7
                                    

_ تو عاشق نیستی هوسوک. دست از این دیوانگی بکش.. نمیتونی فقط بخاطر اینکه اون جالبه و کار هایی رو میکنه که تو نمیتونی عاشق بشی.. این اسمش عشق نیست

_ خفه شو!!!

فریاد زد و با صاعقه هایی که هاله بزرگی‌ رو دورش درست کرده بودن ادامه داد

_ فکر‌ میکنی مانع بزرگی هستی؟
فکر میکنی چون تو اون فاحشه عقده ای هستی که نمیتونه پادشاهش رو کنترل کنه میتونی عقده هاتو رو من خالی کنی..؟ که‌ کنترلم کنی.. که اون چیزی باشم که تو میخوای؟

فاصله بینشون رو به حداقل رسوند و با چهره ترسناکی که هرا اولین بار بود از پسرش میدید لب زد

_ توی رویا های پوشالی خودت فکر میکنی که بخاطرش نمیکشمت؟

_ هوسوک...

_ میکشمت هرا !!! ‌قسم به این تخت نفرین شده ای که بخاطرش دارین ذره ذره نابودم میکنین کاری میکنم سربروس چنان روحت رو تکه تکه کنه که سال ها و قرن ها قادر به کوچکترین تناسخی نباشی!!!

تک تک کلماتش رو از روی حرص و خشم به زبون میاورد و این کم کم داشت باعث ترس هرا میشد. پسرک به جنون رسیده بود این.. این بی اندازه خطرناک بود

در همین حین در تالار اصلی باز شد و هستا و دمیتر وارد تالار شدن

_ کل سینز لند رو یک طوفان وحشتناکی گرفته. اینجا چه خبره؟

دمیتر با خشم غرید و هستیا دستش رو روی شونه هوسوکی که از درد و خشم به خودش میرلزید گذاشت

_ هوسوک، عزیزکم..؟ چی شده؟

هوسوک هستیا رو پس‌ زد و سمت زنی که المپیوس مادرش میخوندن برگشت

_ به شماها ربطی نداره...

به سردی گفت و به سمت این مانع دیوانه ای که فقط نمیتونست عشقش رو بپذیره برگشت

متنفر بود. از هرا.. از زئوس.. از المپیوس و هر چیزی، مطلقا هر چیزی که اونو از معشوقش دور میکنه

_ چطور جراعت میکنی با ملکه ات، با مادرت اینطور صحبت کنی. بخاطر یک گرگ ولگرد بی سر و پا که شب هاشو در جنگل و بین حیوانات صبح میکنه جلوی مادرت به ایستی؟

_ گرگه... ولگرده... بی سر و پا؟

هوسوک با چشم هایی که ترکیب جنون و ناباروری درش موج میزد، تکه تکه لب زد و با هر کلمه ای که به لب میاورد قدمی به جلو و به سمت هرا بر میداشت. جمله اش با خنده عصبی و کوتاهی تموم شد اما این تازه آغازی برای خشمش بود

صاعقه ها هر لحظه شعاع بیشتری رو تحت اسیب های خودشون قرار میدادن.. ستون های تالار فاصله ای با ریزش نداشت اما هیچکدوم باعث عقب گرد هوسوک نمیشد

_ خودت رو چی فرض کردی؟ مادر؟ ملکه؟

با کنایه گفت و در ادامه فریاد زد.. فریاد که قلب شنونده اش رو چنگ میزد و می فشارد

KING of the sin's LANDWhere stories live. Discover now