با عجله به سمت محلی که بهش گفته بودن حرکت میکرد و ازطرفی درد کمرش داشت میکشتش
_ الفای وحشی..
زیر لب گفت و برای لحظه ای ایستاد چون.. میدونین واقعا برای کسی با بنیه اون، سخته که بعد از یک سکس خشن _ خوب شاید اون واقعا یک سکس خشن نبود ولی بیاین فراموش نکنیم که جیمین یک باکره لعنتی بود نه یک تیکه اسلایم لاستیکی _ توی دوره هیتت از خواب بیدار بشی و دوباره برگردی سر اون تعقیب گریزی که انگار جیسون استتهام باهاش زندگی میکنه... میدونین که چی میگم نه؟
این قدم های سریع و پشت سرهمش بودن که درد بدنش رو تشدید میکرد.. حتی دیگه توانی برای حرکت کردن نداشت ولی باید خودش رو به جایی که الفا گفته بود میرسوند
بالاخره با هر سختی ای که بود خودش رو به کابین خلبان رسوند اما با رسیدن به نزدیکی درِ کابین رایحه عجیبی زیر بینیش پیچید.. رایحه ای که حتی یه رایحه وارگ ها نزدیک هم نبود
اونقدر سرد و تلخ بود که استشمامش هم باعث سر گیجه اش میشد. یک عطر ناآشنا...
_ عصر بخیر لونا عزیز، من کریستال هستم
.
.
.
چند دقیقه ای بود که خشاب تفنگ هاش تموم شده بود و آلفا با هر چیزی که میتونست به گروه مهاجم ها حمله میکرد
نه طوری که بلادی با ظرافت و تمیزی، کارش رو انجام میداد..
نه طوری که کاراکارا و بدون دخالت تو جنگ برنده بود یا حتی طوری که خرگوش سفید با سرعت و دقت دشمنانش رو به کام مرگ می فرستاد نه!
سبک آلفا خشن تر از چیزی بود که بشه اسمش رو مبارزه گذاشت. بیشتر چیزی شبیه به.. شبیه به قتل های زنجیره ای بود که برای آرامش روح و ارضای روان مریضشون میکشن
پنجه های تیزش رو از سینه کسی بیرون میکشید و با قدرت بیشتری تو سینه شخص دیگه ای فرو میکرد
فواره های خون و بوی متعفنش کل هواپیما رو پر کرده بود اما هیچکدوم از اینا نمیتونست مانع جنون آلفا نسبت به کشتن بشه
لباس ها و دور دهنش کاملا به خون آغشته بود و اره..
در مواقعی که دست هاش مشغول بریدن گلویی.. کور کردن چشمی یا در آوردن زبونی از ته حلق بود؛ دندون های تیز و نقره کوبی شده اش با لذت گوشت تلخ دشمنانش رو زیر فشار های دردناکی میدریدن
خوی وحشی یک حیوان چیزی نیست که بشه بهش غلبه کرد
درسته، شاید اگه تبدیل میشد میتونست راحتتر مبارزه کنه اما نمیتونست ریسک اینو بپذیره که روح الفاش از سلطه اش خارج بشه و مرگ جفتش رو رقم بزنه
در میان هیاهوی این کلیشه سرخه خون، صدای یک دوست قدیمی بود که گوش هاشو پر میکرد
_ شنیدم که به کمی کمک نیاز داری قاضی..
صدای تکبر بود که از طریق حسگر های سقف هواپیما شنیده میشد
آلفا تکه گوشت بد مزه ای که متعلق به احتمالا نصف گردن یکی از اون وارگ ها بود رو از توی دهنش تف کرد و با ادرنالینی که با سرعت تو رگ هاش درحال جوشش بود بین نفس نفس هاش لب زد
_ خودم از پسش برمیام.. فقط.. جیمین رو از هواپیما
.. خارج کن!
*******
_ حکم قاضی رو که شنیدی!
نامجون خطاب به تهیونگ که در همین لحظه همراه جونگکوک وارد اتاق فرمان شده بودن گفت و خب.. با عطر شرابی که برادرش میداد حدس اینکه اونا یک میک اوت کوچیک داشتن سخت نبود
تهیونگ بدون حتی نیم نگاهی به نامجون، جونگکوکی رو که داشت از خستگی جون میداد رو روی یکی از صندلی های اتاق فرمان نشوند و روبروی پاهاش زانو زد
_ زود برمیگردم
_ دیر و زودش مهم نیست، میخوام سالم برگردی
مرد دیگه لبخند محوی زد و پشت دست ظریف پسرک رو بوسید
_ پس.. سالم برمیگردم
از جا بلند شد و راهنمایی پسر جوانی که جزو خدمه بود به سمت اتاق تجهیزات رفتن
_ پایین نمیری..؟
نامجون درحالی که نگاهش رو به روبروش داده بود لب زد و جونگکوک مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شد
_ نه، خسته ام
نیم نگاهی به پسرک انداخت و زیر لب گفت
_ خوبه.. تهجون لطفا مختصات دقیق لونای آیندمون رو برای چی پی اس تهیونگ بفرست
تهجون نگاهش رو به صفحه لپتابش داد و بعد از چند لحظه بررسی، با اخم های درهمی سمت نامجون برگشت
_ نام..؟! من جیمین رو پیدا کردم ولی اون.. تنها نیست
تصویر رو به نمایشگر اصلی و بزرگتری که روبروشون بود منتقل کرد و نامجون به محض دیدن چهره اون زن شناختش و در یک جمله ساده میتونست بگه که
"کریستال شوخی برادر نیست"
_ اون کیه؟
جونگکوک پرسید و نامجون بی توجه به پسرک خطاب به تهجون گفت
_ بی سیم تهیونگ رو وصل کن
_ نام؟
صدای تهیونگ بود که توی اتاق فرمان پیچید و بنظر شوکه شده بود
_ کریستال جیمین رو گرفته.. علائم حیاتیش عادی هستن اما بدنش ادرنالین ترشح نمیکنه پس...
_ بیهوشه..
_ به تعداد تلفات اهمیتی نمیدم کیم تهیونگ. مین جیمین باید قبل از سقوط این هواپیما اینجا تو ناوگان هوایی باشه. مفهوم بود؟
تهیونگ درحالی که خشاب جفت کلت برتاشو چک میکرد نیشخند زد و درحالی که انگار منتظر شنیدن این جمله بود؛ با حالت تمسخر آمیزی لب زد:
_ البته... سرورم
_ نامجون هیونگ.. اون کی بود؟
نامجون سمت جونگکوک برگشت و خطاب به پسرک لب زد:
_ کریستال دلاکرو.. یکی از اعضای خاندان اصیل دلاکرو و از جنگجو های بزرگ مرز های شیاطین. ژنرال ارشد و دست راست ویکتور..
کسی که راجبش حرف میزنیم شاید برتر از شارلیز ترون نباشه اما یک دلال مرگ کسی نیست که به سادگی بشه حذفش کرد پس در این مورد بهتره که با احتیاط و نیروی بیشتری وارد عمل بشیم
_ نامجون، تهیونگ وارد هواپیما شد!
نامجون نگاهش رو از جونگکوکی که نگران بنظر میرسید گرفت و به مانیتور روبروش داد
جونگکوک بچه باهوشی بود و با یک دو دوتا چهارتای ساده متوجه میشد که کریستال برای برگردوندنش به مرز های سرزمین شیاطین اینجاست پس بهتر بود تا میتونن از ناآگاهی پسرک استفاده کنن
چند لحظه ای در سکوت سپری شد و بعد از اون سمفونی صدای اسلحه ها.. .گلوله هایی که پوست و استخوان هارو میخراشیدن و میشکافیدن و جنازه ها به دعوت جاذبه روی زمین سرد میوفتادن
_ نامجون، وارگ های عین مور و ملخ دارن میریزن اینجا.. با این وضع به موقع به جیمین نمیرسم
بلادی به محض تموم شدن حرف از روی میز بلند شد وسمت در خروجی رفت
_ پرنسس!
نامجون قبل از اینکه معشوقش از اتاق خارج بشه صداش کرد و خب.. بعد از این سه سال جین کسی بود که خوب اون ندای خوش اوا و استوار رو میشناخت
سمت مردش قدم برداشت و با رسیدن بهش نامجون گردنبد نقره ای با طرح Daddy که با سنگ های زمردین پوشیده شده بود رو دور گردنش انداخت و بوسه سبکی رو روی یکی از اون هیکی های ارغوانی گذاشت
_ انتظار دارم که بدون هیچ خراشی برگردی
سرش رو از گردن سوکجین بیرون آورد و چونش رو با انگشت اشاره و شصتش بالا آورد و با تحکم بیشتری لب زد
_ هیچ خراشی!
سوکجین لبخند محوی به این همه حساسیت مرد دیگه زد و گردنبد خودش که presses طلایی رنگی با سنگ های رزگلد زینت داده شده بودن رو توی جیب کت نامجون گذاشت؛ و با اون چشم های اهویی خماری که همیشه مثل اولین بار، مردش رو مجذوب خودشون میکردن نرم و با علاقه لب های درشت و تقریبا بی رنگش رو بوسید و به شیرینی لب زد
_ هیچ خراشی...
*******
گلوله های بی وقفه شلیک میشدن.. فشنگ ها عوض میشدن و این بین، افراد حاضر در هواپیما بودن که روی بند نازکی میان مرگ و زندگی تقلا میکردن
هر سر یک گلوله، در این میان وارگ ها بودن که سر تعظیم به سومین پادشاه سینزلند، گلوله فرود می اوردن
ناگهان گلوله تیز و حکاکی شده و به زنگ رزگلد چشمنوازی که از فاصله میلی متری گردنش رد شد و مستقیم وسط پیشونی شخصی که پشت سرش بود سوراخ کرد..
_ اینجا رو براز به عهده من ته
سوکجین گفت و N4 طلایی زینتی ای که بنظر نمیرسید اصلا یک اسلحه قابل استفاده نمیرسید رو دست تهیونگ داد
_ گلوله هاش از اِلمنتیوم و نقره اس و دوربُردش حداکثر 50 متره.. سرعت هر گلوله دوبرابر سرعت صوته
تهیونگ N4 رو از دست جین گرفت اما هنوز دقیقا توی دستش نگرفته بود که پسر کوچکتر، تهیونگ رو به واسطه اسلحه ای که توش دستش بود جلو کشید و همونطور که با نگاه نافز اون چشم های درشت و گیراش بهش خیره شده بود لب زد
_ خرابش نکنی..
تهیونگ با سر تایید کرد و به سرعت از جین دور شد. باید خودش رو به مختصاتی که محل جیمین رو نشون میدادن میرسوند
.
.
.
بالاخره بعد از اینکه دیگه هیچ وارگ زنده ای اطرافش نموند روی یکی از صندلی های خونی و خیس نشست تا که نفسی تازه کنه:
_ فرایدی! اخبار جدید..
_ سیستم درحال پردازش
ناوگان هوایی شماره 3 با فاصله چهار پا بالای سر ما درحال پروازه
کیم تهیونگ و کیم سوکجین ظرف دو دقیقه و سی و هشت ثانیه پیش وارد هواپیما شدند و بخش های C و D هواپیما رو پاکسازی کردند
کریستال دلاکور هدایت کننده گروه وارگ های مهاجم به همراه پارک جیمین در کابین خلبان مستقر شدند
یونگی وحشت زده از جا بلند شد تا خودش رو هرچه سریعتر به کابین خلبان برسونه
جیمین دست کریستال بود و این یعنی خطر! امگاش.. جفتش.. مین جیمینش تو خطر بود
_ علائم حیاتی پارک جیمین چیه؟
_ علائم حیاتی کاملا نرماله
.
.
.
تهیونگ با رسیدن به بخشی که کابین خلبان در اتنهاش قرار داشت دست از حرکت کشید
_ تهجون..؟
_ چهار نفرن، موقعیت ساعت 12 و 3
در کثری از ثانیه به سمت چپ و روبروش شلیک کرد و جنازه ها قبل از صدای گلوله روی زمین افتادن:
_ دوبرابر سرعت صوت هااا؟
کریستال از کابین بیرون امد و و روی بروی تهیونگ ایستاد
_ از ملاقات دوباره ات خوشحالم کیم تهیونگ
_ آرزو میکردم منم میتونستم جمله ای مثل اینو بهت برگردونم، کریستال..
و ناگهان جسم ظریف جیمین که با طلسم قوی ای اهاته شده بود توسط مرد درشت هیکلی به کریستال داده شد
دهن و چشم هاش بسته بودن و تهیونگ از همینجا میتونست رد اشک رو روی گونه های پسرک ببینه
اسلحه توی دستش رو بین انگشت هاش فشورد. شاید یونگی تازه با اون امگا زیبا آشنا شده بود ولی کیم ها زمان زیادی بود که با اون توله گربه نسکافه ای رنگ که تو دنیا هیچ چیز رو بیشتر از باله دوست نداره، رو میشناختن.. تقریبا از وقتی که اون یک بچه ده ساله بود
_ چی میخوای؟
_ اوه اشتباه نکن کیم، شما ها دنبال این امگا امدین.. پس شماها امگا رو میخواین
ناگهان در انتهای بخش C در هواپیما کوبیده شد و الفای خشمگینی که معلوم نبود بخاطر دویدن اینطور نفس نفس میزد یا دیدن جفتش تو وضع، پدیدار شد
جیمین با حس عطر آشنایی شروع به تقلا کرد اما بخاطر دهن بسته شده اش با پوزبند اهنی نمیتونست چیزی به لب بیاره
" یونگی.."
امگا نیازمندانه و با بغض واضحی که حتی از راه ذهن هاشون قابل تشخیص بود لب زد
کریستال برای آروم کردن امگایی که دائم تقلا میکرد محکم تو شکمش کوبید و جیمین از درد زیاد از حرکت ایستاد
یونگی از روی خشم و حرص دندون هاشو روی هم فشار دار و از لای چفت دهنش غرید
_ دستتو از جفت من بکش
کریستال با لبخندی که بی اندازه چندش آور بنظر میرسی لب زد
_ به محض اینکه شهوت رو به تحویل بدید امگاتونو پس میگیرید آلفا
یونگی که ناگهان مشت هاشو از هم باز کرد.. نفسش رو آروم بیرون داد و در حالی که اون نگاه سرد و ترسناکش رو روی رد اشک های جیمین قفل کرده بود لب زد
_ این یک درخواست نیست دوشیزه دلاکرو، یک دستور!
_ چی..؟
کریستال که متوجه حرف آلفا نشده بود لب زد و در این بین تهیونگ با حرکت آروم و نامحسوسی کمربندصندلی کنارش رو دور دستش پیچید
_ حالا!!!
_ دستور اجرا شد قربان!
صدای فرایدی از طریق بلندگو های روی سقف شنیده شد و ناگهان هواپیما، به دستور آلفا با بیشترین شتابی که داشت به سمت بالا عمود شد
کریستال تعادلش رو از دست داد و امگا از دستش رها شد..
تهیونگ که با فریاد آلفا خودش رو روی یکی صندلی ها انداخته بود؛ جیمینِ درحال سقوط رو، قبل از اینکه خیلی دیر بشه گرفت و پشت آلفایی که به شکل گرگش تغییر شکل داده بود پرید
یونگی با بیشترین توانی که در پاهاش بود به سمت کابین خلبان و نوک هواپیما دوید و در آخرین لحظه، از شیشه جلوی هواپیما که به زخامتش حداقل شش سانت بود به بیرون پرید و روی سطح مستحکمی که جنسش بنظر از بتن میومد افتاد
هم زمان با پرش آلفا و در لحظه تهیونگ به جسم معلق کریستال چنگ زده بود و در آخر هواپیما در حالی که توی مرز های هوایی لندن بود سقوط کرد..
وسط برج بزرگ لندن!
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...