آلفا کمکم کن...
الفا کمکم کن...
الفا کمکم کن...این جمله ای بود که مدادم تو سرش تکرار میشد. یونجون که مدتی میشد داشت دنبال یونگی میگشت در تراس رو باز کرد و الفا رو در حالی که موبایل تو دستش در اثر فشار و اعمال نیروی زیاد ترک برداشته بود دید
یونگی بازم اعصبانی بود و این الان اصلا خوب نبود!!! حداقل نه الان
- هی.. هیونگ ؟
یونگی موبایل تو دستش رو محکم به زمین مرمری کوبید و نفسش هاشو تند تند و پشت سر هم بیرون میداد
مشتش عصبی باز و بسته میشد و هیچ ایده ای نداشت که باید چیکار کنه
اون صدا... اون بغض... اون حرومزاده اشغالی که به امگاش دست زده بود و بدترین مرگ ممکن رو برای خودش خریده بود
هیچکدوم بهش اجازه درست فکر کردن رو نمیدادن
- فرایدی! ردیابی تماس و هویتی صداهایی که در طول مکالمه پخش شده بود رو به ترتیب برام بازگو کن
یونگی عصبی و پشت سر هم گفت و سعی میکرد نفس های عمیقی برای اروم کردن خودش بکشه ولی هیچکدوم افاقه نمیکرد
- تماس از خارج از ولف لند برای ردیابی تماس، الفا باید اجازه دسترسی رو سادر کنن
- دسترسی ازاد
الفا گفت و دستی به صورتش کشید
خارج از وولف لند؟ این اصلا خبر خوبی نبود. اصلا- تماس از بخش شمالی مرز های غرب دور بود. هویت ها به ترتیب:
مین یونگی، پارک جیمین و پارک کارلوس...و اون اسم... اون اسم کافی بود که یونگی بخواد بدون هیچ دلیل اضافه ای همین الان گارد سلطنتی رو برای نجات امگاش به غرب دور بفرسته
قطعا کارلوس تک تک این لحظه ها رو برنامه ریزی کرده بود. اون کسی نبود که بی دلیل و بی هدف البته کاری رو از پیش ببره
و داشتن یک اهرم فشار از طرف همچین مردی یعنی بردگی
یونجون سمت یونگی قدم برداشت. کارلوس قرار بود برای صلح اینجا باشه نه چیز دیگه ای ولی با اتفاقی که کم و بیش ازش خبر داشت میشد فهمید این صلح قرار نیست حالا حالاها شکل بگیره
حداقل نه به صورت کامل. ولی اهمیت چندانی نداشت. نه تا وقتی که لونا اینده تو خطر بود
- یونجون، به گارد سلطنتی اماده باش بده
- الفا این غیرممکن! ما نمیتونیم وقتی ادعای صلح داریم رو کسی شمشیر بکشیم
اعلیا حضرت سلین با خودش چه فکری میکنه وقتی ما الان به غرب دور حمله کنیم حتی اگه این یک عملیات نجات باشهیونگی دستش رو عصبی تو موهاش کشید و سمت یونجون برگشت
- میگی چیکار کنم یون..؟ جیمین دست اون حرومزاده اشغالِ
YOU ARE READING
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...