05 _ Baba yaga?

1.7K 391 147
                                    

بعد از سخنرانی بلند بالای کیم ته ایل برای جونگکوک، شام به خوبی گذشت بجز یک مورد

مرد جذابی که چتری های بلند و مشکی‌ رنگش تقریبا چشم هاشو میپوشوندن لحظه ای از جونگکوک چشم برنمیداشت و این باعث مضطرب شدن پسرک میشد

کسی منکر جذبه بی اندازه اش نبود ولی جونگکوک باید با این نگاه های خیره ای که دمای جهنمی بدنش رو هر لحظه بیشتر بالا میبردن چیکار میکرد؟؟؟

چنتا تینیجر گی میتونن در برابر همچین پرتره بی نقصی دوان بیارن که الهه شهوانی ما بتونه نفر دوم باشه؟!

کمی کیک شکلاتیش رو با چنگال زیر و رو کرد و بعد از ندیدن هیچ گونه گردویی مشغول خوردن شد. پسر بیچاره با اینکه عاشق طعم گردو بود ولی بخاطر حساسیتش نمیتونست بهش لب بزنه

اصلا نمیدونست که برای چی تو همچین جشنی حضور داره یا اینکه اصلا چرا حضور وارث ها انقدر باید ضروری باشه. محض رضای فاک، اصلا‌ اون که وارث کسی نبود پس حضورش اینجا چه ضرورتی داشت..؟!

بی میل ظرف کیک رو پس زد و از روی میز بلند شد. ویکتوریا بهش گفته بود که دیگه غریبه های زیادی توی جشن حضور ندارن و میتونه اگه خواست یک گشتی تو لوور بزنه. همینطور از عمو زاده مادرش، کیم کای که میزبان جشن بود؛ شنیده بود که اینجا باغ زیبایی داره

اماهار در جهنم

هم نشینی با گل ها مطمئنا میتونست خیلی لذت بخش تر از قاتی ادم بزرگا شدن باشه

به باغ رسید و راستش اصلا فکر‌‌ نمیکرد جهنم هم میتونست بهشت رو تو خودش جا بده.. حدس میزدن که نام گذاری باغ تنها مبالغه ای از طرف کسانی بود که دیده بودنش ولی نه... اینجا معرکه بود. تو یک توصیف دقیق اون فقط معرکه بود!

بوته رز های سرخ و سیاه همه جای باغ دیده میشدن و اون جدا خیره کننده

پیچک های سبزی که خودشونو دور ستون های مرمری تنیده بودن واقعا زیبا بنظر میرسیدن

در کنج و دنجی از باغ، تاب قهوه ای رنگی که روبروش فواره مرمری تو پیچک ها غرق شده بود وجود داشت و اون در عین سادگی هنوزم زیبا بود

جونگکوک همونطور که سمت تاب بزرگ گوشه باغ میرفت؛ شروع به باز کردن دکمه های کت و ژیله اش کرد

کت و ژیله اش رو روی تاب انداخت و سه تا از دکمه هایی که کل شب داشتن خفش میکردن رو باز کرد

کفش ها و جورابایی که فرصت نفس کشیدن رو از پاهای بیچاره اش گرفته بودن رو در اورد و کنار لباس هاش انداخت. به شدت از کفش و لباس های تنگ متنفر بود ولی در شان یک جنتلمن نبود که با هودی و جین پاره پا به همچین جایی بیاد

خیره به فضای زیبای اطراف، روی تاب نشست و پاهاشو تو چمن های نرم و مرطوب زیر پاش فرو برد و از حس خوبش چشماشو بست.. خنکی چمن های تر برای پاهایی که ساعت ها بود تو کفش بودن درست مثل تولد دوباره بود

KING of the sin's LANDDonde viven las historias. Descúbrelo ahora