خب، اینم از پارت اخر و پایان کینگ...
اتفاقات زیادی افتاد و کاراکتر های ما همراه شما چیزای زیادی رو پشت سر گذاشتن. حدود یک سال از موقعی که شروع به آپلود داستان کردم میگذره. بهترین تصمیم زندگیم بود. نویسندگی بهترین چیزی بود که تاحالا تجربه کردم. واقعا بینظیر بودامیدوارم که شماهم به اندازه من از این مسیری که درش کنار هم بودیم لذت برده باشید چون برای یک پارادایس کامل بی نقص بود!
چیزای زیادی از با شما بودن یاد گرفتم. دوستانی که به واسطه کینگ بدست اوردم، هرچقدر دور از آغوش من، اما عزیزانی شدن که توی قلبم جا دارن
شما و کینگ بهترین اتفاقی بودین که توی این سال های برام افتاده بود و از همتون ممنونم. از ته قلبم آرزو میکنم که همتون سالم، شاد زندگی کنید و به هر آنچه که لایقش هستید برسید 🍫💜
#############################
_ جیمین!!!!
هوسوک اسم پسرک امگا رو فریاد زد. جیمین خودش رو با دو به هوسوک رسوند و با حس عطر قهوه روی زانو هاش سقوط کرد
_ یون..؟ یونگی؟
درست همون لحظه سینه الفا شروع به بالا و پایین شون کرد. یونگی داشت نفس میکشید!
هوسوک با اسودگی امگا رو بغل کرد و هردو اشک شادی میریختن. یونگی برگشته بود.. عزیزشون.. شاه وولفلند.. مین یونگی برگشته بود و چی میتونست از این براشون بهتر باشه؟
*****
(1 هفته بعد)
لباس ساتن سرخی که هنوزم مملو از عطر لاوندر بود رو با تمام وجود بویید. با بغضی که دوباره دوباره راه گلوش رو سد کرد لباس رو توی کیفش جا کرد زیپ کیف رو کشید
کیف رو روی دوشش انداخت و قبل از خارج شدن، نگاهش رو به اتاق داد
اینجا رو دوست داشت. با مادرش همه وسیله های اتاق رو خریده بود. باهم اینجا رو چیده بودند. یجورایی ترکیبی از هردوشون بود ولی حالا...
حالا جونگکوک نمیتونست این حجم از خاطراتی که دیگه نقشی توی این زمستون یخ زده زندگیش نداشتن رو تحمل کنه
نیاز داشت فرار کنه.. یک جایی که قبلا نبوده.. یک جایی که خاطره ای از مادرش اونجا نیست.. جایی که قرار بود خونه باشه!
مثل شخصی شده بود که مدت زیادی، پشت سرهم چیزای شیرین خورده بود و اون طعم شیرین دوست داشتنی حالا فقط حالشو بهم میزد
این اتاق و خونه پر بود از خاطراتی که زیادی برای اون دوست داشتی و شیرین بودن.. پر بود از عطر عشق خانوادهای که داشت از هم میپاشید
_ هویج..؟
لامپ اتاق رو خاموش کرد و بعد از خروج در رو پشت سرش بست و قفلش کرد
STAI LEGGENDO
KING of the sin's LAND
FanfictionBook's Complete! Summary: در دنیایی که موجودات افسانهای انسان ها را محرم اسرار خود نمیدانند؛ انسان ها بدون هیچ هنجار و خدایی زندگی میکنند. حالا موجدات افسانهای از کتاب قصه کودکان بیرون آمده و در هفت سرزمین بزرگ و پهناور، به دور از انسانها، این...